P18
برای بار دوم دستای سردمو فشار داد و از اتاق بیرون ، ولی صدایی از قفل کردن در نیومد مطمئن بودم که در رو قفل نکرده و همچنان بازه ، هرچند فرقی به حال من نمیکرد قرار نبود بیرون برم .... چشمامو روی هم فشار دادم و روی تخت افتادم ، مغزم درد میکرد ، فکر های زیادی توش بود حس میکردم یه تیکه از مغزم داره جدا میشه .... شاید این ها برای یه دختر 18 ساله زیادی زیاد بود ؟؟
سانی مرده بود .... باورش سخت بود شاید اگر چهره ی غمگین لی هون رو نمیدیدم میگفتم دروغ میگه اما اون بر خلاف همیشه با نهایت غم حرف زد انگار حقیقت داشت ، با تمام کارایی که باهام کردن هیچوقت نخواستم بمیرن ، هیچوقت نخواستم این طور بشه ، توی دلم خیلی برای سانی ناراحت بودم ، اما شاید سردیه بینمون باعث شد گریه ام فقط چند قطره اشک باشه ، بدونه اینکه چشم هایم را باز کنم دستمو دراز کردم و برق و خاموش کردم .... خوب بود که پریز برق بقل تاج تخت بود در غیر این صورت برای خاموش کردنش بلند نمیشدم .
(دانای کل)
آن شب ا/ت با تمام فکر و خیال هایی که در سر داشت به خواب رفت ، فکر و خیال هایی که برای هیچکدام پاسخی وجود نداشت و حتی در خواب هم به ان ها فکر میکرد ، او سال ها به دنبال این پاسخ ها گشت ، تنها امیدوار بود که تهیونگ جوابی هرچند کوتاه به ان ها بدهد ، اما سوالی که بیشتر از همه به ان فکر می کرد این بود که تهیونگ چه موقعیتی دارد که لی هون ان طور سخت ان را گفت ، نمیدانست که فردا چه واکنشی در برابر تهیونگ خواهد داشت ، آیا او هم مثل لی هون تغییر کرده بود ، لی هونی که شب ها با فکر فرار از دستش خوابید ، به این فکر میکرد که اگه لی هون ادم خوبی شده تهیونگ ادم بدی شده ؟؟
ا/ت با تمام این ها خوابید و توجه ای به درد سرش نکرد ، این وسط تنها شین بود که از همه غافل روی تخت بیمارستان افتاده بود و با نگرانی استراحت میکرد و تمام پلیس ها را خبر کرده بود .
(صبح روز بعد)
(ا/ت ویو)
با درد سرم چشمامو بزور باز کردم و اولین چیزی که حس کردم بوی سیگار برگی بود که توی اتاق پیچده بود ، نگاهمو به اطراف دادم که چشمم به لی هون خورد ، باز هم مثل دیشب جلوی پنجره وایساده بود و سیگار میکشید
سانی مرده بود .... باورش سخت بود شاید اگر چهره ی غمگین لی هون رو نمیدیدم میگفتم دروغ میگه اما اون بر خلاف همیشه با نهایت غم حرف زد انگار حقیقت داشت ، با تمام کارایی که باهام کردن هیچوقت نخواستم بمیرن ، هیچوقت نخواستم این طور بشه ، توی دلم خیلی برای سانی ناراحت بودم ، اما شاید سردیه بینمون باعث شد گریه ام فقط چند قطره اشک باشه ، بدونه اینکه چشم هایم را باز کنم دستمو دراز کردم و برق و خاموش کردم .... خوب بود که پریز برق بقل تاج تخت بود در غیر این صورت برای خاموش کردنش بلند نمیشدم .
(دانای کل)
آن شب ا/ت با تمام فکر و خیال هایی که در سر داشت به خواب رفت ، فکر و خیال هایی که برای هیچکدام پاسخی وجود نداشت و حتی در خواب هم به ان ها فکر میکرد ، او سال ها به دنبال این پاسخ ها گشت ، تنها امیدوار بود که تهیونگ جوابی هرچند کوتاه به ان ها بدهد ، اما سوالی که بیشتر از همه به ان فکر می کرد این بود که تهیونگ چه موقعیتی دارد که لی هون ان طور سخت ان را گفت ، نمیدانست که فردا چه واکنشی در برابر تهیونگ خواهد داشت ، آیا او هم مثل لی هون تغییر کرده بود ، لی هونی که شب ها با فکر فرار از دستش خوابید ، به این فکر میکرد که اگه لی هون ادم خوبی شده تهیونگ ادم بدی شده ؟؟
ا/ت با تمام این ها خوابید و توجه ای به درد سرش نکرد ، این وسط تنها شین بود که از همه غافل روی تخت بیمارستان افتاده بود و با نگرانی استراحت میکرد و تمام پلیس ها را خبر کرده بود .
(صبح روز بعد)
(ا/ت ویو)
با درد سرم چشمامو بزور باز کردم و اولین چیزی که حس کردم بوی سیگار برگی بود که توی اتاق پیچده بود ، نگاهمو به اطراف دادم که چشمم به لی هون خورد ، باز هم مثل دیشب جلوی پنجره وایساده بود و سیگار میکشید
۵.۰k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.