partپایانی
#partپایانی
آرایشم رو پاک کردم لباسم رو عوض کردم، احساس سبکی میکردم؛ آخه عادت نداشتم با یک مَن آرایش باشم؛ تا رفتم داخل اتاق با دیدن پرهام روی تخت با داد گفتم:
- بیرون! نکنه قانونمون یادت رفته؟!
بدبخت از خواب پرید با چشمهای بسته نالید:
- بهجان خودم کاری ندارم، بزار بخوابم فردا میرم.
لبخندی زدم...
- لازم نکرده بخواب؛ ولی نزدیک نمیشی.
خودم رو انداختم روی تخت، پرهام با صدای آرومی که من نشنوم گفت:
- کور خوندی، منتظر این روز بودم.
خودم رو زدم به نشنیدن، هر چند عصبی شده بودم. پرهام ادامه داد:
- آنا خوابم پرید.
- برو بیرون پس!
خندید از پشت بغلم کرد.
- چشم به همین خیال باش.
سعی کردم از بغلش برم بیرون؛ اما نمیزاشت.
- آنا؟
👇 👇
آرایشم رو پاک کردم لباسم رو عوض کردم، احساس سبکی میکردم؛ آخه عادت نداشتم با یک مَن آرایش باشم؛ تا رفتم داخل اتاق با دیدن پرهام روی تخت با داد گفتم:
- بیرون! نکنه قانونمون یادت رفته؟!
بدبخت از خواب پرید با چشمهای بسته نالید:
- بهجان خودم کاری ندارم، بزار بخوابم فردا میرم.
لبخندی زدم...
- لازم نکرده بخواب؛ ولی نزدیک نمیشی.
خودم رو انداختم روی تخت، پرهام با صدای آرومی که من نشنوم گفت:
- کور خوندی، منتظر این روز بودم.
خودم رو زدم به نشنیدن، هر چند عصبی شده بودم. پرهام ادامه داد:
- آنا خوابم پرید.
- برو بیرون پس!
خندید از پشت بغلم کرد.
- چشم به همین خیال باش.
سعی کردم از بغلش برم بیرون؛ اما نمیزاشت.
- آنا؟
👇 👇
۱۳.۹k
۲۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.