26
#26
از پنجره اتاق به باغ نگاه کردم..
وقعا خوفناک بود!.
رعد و برق میزد..
-فکر کنم امشب بارون سختی داریم!
آریا اومد کنارم ایستاد..
یه دستشو تکیه به دیوار زد..
توی فکر فرو رفته بود..
دستمو روی شونش گذاشتم!
-ناراحت نباش اریا!..
اریا بدون همونجور که نگاش به باغ بود گفت:
اریا-توهم اگر برادرتو که از اول عمرت باهاش بودی رو از دست میدادی!..حالت بهتر از من نبود!
دستمو از روی شونش برداشتم..
-اره!..برادر از دست ندادم!..ولی داغ خواهری رو دیدم که اول عمرم باهاش بودم!
کنج چشم نگام کرد..
اریا-عرشیا برنمیگرده!..مگنه؟!
سرمو زی انداختم..
صداش لرزید..
اریا-برنمیگرده دیگه؟!
مشتشو به دیوار کوبید و از اتاق بیرون رفت..
اوا-یلدا!
برگشتم سمتش..
اوا-من دلم هوای لیلی رو کرده!..اریا میدونه عرشیا لیلی رو کجا خاک کرده..!
-نچ..فک کردی توی این حالو احواس خرابش؟!..متونه بیاد به ما جای قبر لیلی رو نشون بده؟!
توسکا-اوا راست میگه!..ما حتی سر قبرشم نرفتیم!
(زد زیر گریه)
خواهریم قهرش میاد!
نچ نچی کردم..
راستش منم دلم میخ است برم ولی خب..
از اونجایی که طاقت دیدن اشکشونو نداشتم ناچار گفتم..
-پاشین!..پاشین میریم به اریا میگم نشونمون بده..
چشاشون از خوشحالی برق زد..
از اتاق خارج شدیم..اریا روی راهپله ها نشسته و دستشو میون دوتا دستاش گرفته بود!با صدای بسته شدن در اتاقمون سرشو بالا اورد و به ما نگاه کرد..
-اریا!..یه خواهش داشتم..میدونم سختته!..ولی مارو تا قبر لیلی میبیری؟!
با تکون دادن سر تایید کرد..
مشخص بود نمیخواد روی ما رو پس بزنه..وگرنه حال نداشت!
بیرون ساختمون که رسیدیم بارون نم نم شروع به باریدن کرد..زمین نم ناک بود و پل به ته کفشمون میچسپید..
میون درختا کمی که رفتیم..اریا اطرافشو چشم چشم کرد..
اریا-همین سمتا بودا!
یهو رعدو برق زد و قسمتی رو روشن کرد..
جیغ بلندی کشیدم و خوردم زمین..
چشام گرد شده بودن!
جیغم از صدای رعد نبود..
از سه تا قبر خالی کنده شده بود..
قسمتی هم خاکش ناهموار بود که نشون میداد قبر لیلیه..
زدم زیر گریه..
اوا-نه!..اینا چین؟!
اریا دستمو گرفت بلندم گرد..
مثله گنجشک قلبم توی سینه میکوبید..
با تردید بالای سر قبرای خالی رفتیم..
دوباره رعد زد و بارون با شدت شروع به باریدن کرد!
از پنجره اتاق به باغ نگاه کردم..
وقعا خوفناک بود!.
رعد و برق میزد..
-فکر کنم امشب بارون سختی داریم!
آریا اومد کنارم ایستاد..
یه دستشو تکیه به دیوار زد..
توی فکر فرو رفته بود..
دستمو روی شونش گذاشتم!
-ناراحت نباش اریا!..
اریا بدون همونجور که نگاش به باغ بود گفت:
اریا-توهم اگر برادرتو که از اول عمرت باهاش بودی رو از دست میدادی!..حالت بهتر از من نبود!
دستمو از روی شونش برداشتم..
-اره!..برادر از دست ندادم!..ولی داغ خواهری رو دیدم که اول عمرم باهاش بودم!
کنج چشم نگام کرد..
اریا-عرشیا برنمیگرده!..مگنه؟!
سرمو زی انداختم..
صداش لرزید..
اریا-برنمیگرده دیگه؟!
مشتشو به دیوار کوبید و از اتاق بیرون رفت..
اوا-یلدا!
برگشتم سمتش..
اوا-من دلم هوای لیلی رو کرده!..اریا میدونه عرشیا لیلی رو کجا خاک کرده..!
-نچ..فک کردی توی این حالو احواس خرابش؟!..متونه بیاد به ما جای قبر لیلی رو نشون بده؟!
توسکا-اوا راست میگه!..ما حتی سر قبرشم نرفتیم!
(زد زیر گریه)
خواهریم قهرش میاد!
نچ نچی کردم..
راستش منم دلم میخ است برم ولی خب..
از اونجایی که طاقت دیدن اشکشونو نداشتم ناچار گفتم..
-پاشین!..پاشین میریم به اریا میگم نشونمون بده..
چشاشون از خوشحالی برق زد..
از اتاق خارج شدیم..اریا روی راهپله ها نشسته و دستشو میون دوتا دستاش گرفته بود!با صدای بسته شدن در اتاقمون سرشو بالا اورد و به ما نگاه کرد..
-اریا!..یه خواهش داشتم..میدونم سختته!..ولی مارو تا قبر لیلی میبیری؟!
با تکون دادن سر تایید کرد..
مشخص بود نمیخواد روی ما رو پس بزنه..وگرنه حال نداشت!
بیرون ساختمون که رسیدیم بارون نم نم شروع به باریدن کرد..زمین نم ناک بود و پل به ته کفشمون میچسپید..
میون درختا کمی که رفتیم..اریا اطرافشو چشم چشم کرد..
اریا-همین سمتا بودا!
یهو رعدو برق زد و قسمتی رو روشن کرد..
جیغ بلندی کشیدم و خوردم زمین..
چشام گرد شده بودن!
جیغم از صدای رعد نبود..
از سه تا قبر خالی کنده شده بود..
قسمتی هم خاکش ناهموار بود که نشون میداد قبر لیلیه..
زدم زیر گریه..
اوا-نه!..اینا چین؟!
اریا دستمو گرفت بلندم گرد..
مثله گنجشک قلبم توی سینه میکوبید..
با تردید بالای سر قبرای خالی رفتیم..
دوباره رعد زد و بارون با شدت شروع به باریدن کرد!
۴.۰k
۱۱ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.