۲۵
#۲۵
به زیر زمین رفتم..
به دوپله مونده به آخر که رسیدم یهو چراغا روشن شد و باز من توی دنیای دیگه بودمم..
جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
با صدای جیغ بلندی که خونه رو بلرزه در میورد هل شدم و از پله ها محکم گرفتم زمین..
-آخ!..آی آی!..این دیگه چی بود..!
از چا پاشدم و لنگون لنگون سمت راهرو اتاق خواب رفتم...
یاشا-مامان!بابا!..اهع اهع(گریه!)..بلند شید!..تورو به جون یاشا بلند شید!اهع اهع!
با صدای زجه های یاشا تعجبم بیشتر شد و سرعتمو بیشتر کردم..ولی هنوزم پام لنگ بود..
با ورودم به اتاق صحنه رو به رو دیگه نتونستم رو پا وایسم و زانو زدم!
اشک تو چشمام بازی میکرد..
درسته از یاشا نفرت داشتم!
ولی!
چونم از بغض لرزید و زدم زیر گریه..
مامان بابای یاشا غرق در خون توی تخت بودن..چیزی که بیشتر نمک به زخمم میزد سر از تن جدا شده ی مادر یاشا بود..
یاشا زجه میزد!..ناله میکرد!..التماس میکرد!
در با صدای بدی باز شد و قامت پسری قوی هیکل توی چهار چوب در نمیان شد..
لباس سفید پسر همش خونی بود..برق تیغه چاقوش
چشممو زد..
چی میدیدم؟!
این همون چاقوی یاشا بود!
همون چاقویی که منو تا حد مرگ میترسوند...
یاشا از عصبانیت لرزید..لرزشش رو به وضوع میشد دید!
سمت پسر خیز برداشت و به لباسش چنگ انداخت..
جیغ کشید..
یاشا-تو کشتی!..تو پدر مادر منو کشتی!..خدا لعنتت کنه شاهین!..خدا لعنتت کنه!
سرخورد و روی زمین نشست..
با دستای خونیش جلوی صورتشو پوشوند هق سر داد!
گریش دل سنگو آب میکرد..!
پس این پسره شاهین بود..!
همون خواستگار یاشا!
شاهین پوزخند صدا داری زد..
شاهین-گفته بودم اگه مال من نشی خوانوادتو میکشم...نگفته بودم؟
یاشا با حرص از جا پاشد و صدای سیلی که به صورت شاهین زد توی خونه پیچید..
شاهین بو عصبانیت چنگی به موی یاشا زد..طور که سر یاشا به عقب برگشته شد..
شاهین-تورو هم میکشم..ولی اول باید مال من بشی!
وخنده ایی از سرمستی..با چشای خمار و نیمه باز با لذت به یاشا نگاه میکرد..
یاشا هر کار میکرد شاهین رو پس بزنه نمیتونست..
شاهین کشون کشون یاشا رو از اتاق بیرون برد..
یاشا-ولم کن!ولــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم کن!..ازت متنفــــــــــــــــــرم!ازت متنفــــــــــــــــرم!
دســــــــــت به من نــــــــــــــــزن!
صدای جیغاش دلمو لرزوند از جا پاشدم که صداش قطع شد..از اتاق خارج شدم..به در اتاق یاشا نگاهی کردم..دسته رو پایین کشیدم..چشام گرد شد!
یه آدم چقدر میتونست رذل باشه؟!
جگرم آتیش گرفت!..شاهین یاشا رو توی بغل گرفته بودو با ولع اونو میبوسید..!
جیغ کشیدم..
-ولش کن عوضی!
انگار نشنید!
سریع سمت شاهین رفتم خواستم هلش بدم که دستم ازش رد شد!
به دستم نگاهی کردم و
آروم عقب کشیدم..
یادم نبود اوتا فقط از گذشتن..!
به یاشا نگاه کردم..داشت پر پر میزد..!
هق هق میکردم..!
شاهین محکم یاشا رو هل داد و یاشا افتاد رو تخت..
شاهین-چرا اینقد تقلا میکنی کوچولو؟!
و روی یاشا خوابید..لباس توی تن یاشا را جر داد و دستش روی کمر یاشا بالا و پایین میشد..!
چشمامو بستم..از اتاق دویدم بیرون..نمیخواستم ببینم!
جیغا و التماسای یاشا بدترم میکرد..
اون واقعا این چیزی که من فکر میکردم نبود..!
ولی باز با یادآوری تکه تکه های لیلی توی صندوق و غیب شدن عرشیا نفرت وجودمو پرکرد..
دست به دیوار زدم..
زیر لب عصبی غریدم..
-گذشتهی شومت باعث نمیشه ازت بگذرم!،تقاص خون لیلی رو!..تقاص غیب شدن عرشیا رو پس میدی یاشا!...خودم تقاصشو ازت میگیرم!
و با قدمای محکم سمت در خروجی زیر زمین رفتم..
به زیر زمین رفتم..
به دوپله مونده به آخر که رسیدم یهو چراغا روشن شد و باز من توی دنیای دیگه بودمم..
جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
با صدای جیغ بلندی که خونه رو بلرزه در میورد هل شدم و از پله ها محکم گرفتم زمین..
-آخ!..آی آی!..این دیگه چی بود..!
از چا پاشدم و لنگون لنگون سمت راهرو اتاق خواب رفتم...
یاشا-مامان!بابا!..اهع اهع(گریه!)..بلند شید!..تورو به جون یاشا بلند شید!اهع اهع!
با صدای زجه های یاشا تعجبم بیشتر شد و سرعتمو بیشتر کردم..ولی هنوزم پام لنگ بود..
با ورودم به اتاق صحنه رو به رو دیگه نتونستم رو پا وایسم و زانو زدم!
اشک تو چشمام بازی میکرد..
درسته از یاشا نفرت داشتم!
ولی!
چونم از بغض لرزید و زدم زیر گریه..
مامان بابای یاشا غرق در خون توی تخت بودن..چیزی که بیشتر نمک به زخمم میزد سر از تن جدا شده ی مادر یاشا بود..
یاشا زجه میزد!..ناله میکرد!..التماس میکرد!
در با صدای بدی باز شد و قامت پسری قوی هیکل توی چهار چوب در نمیان شد..
لباس سفید پسر همش خونی بود..برق تیغه چاقوش
چشممو زد..
چی میدیدم؟!
این همون چاقوی یاشا بود!
همون چاقویی که منو تا حد مرگ میترسوند...
یاشا از عصبانیت لرزید..لرزشش رو به وضوع میشد دید!
سمت پسر خیز برداشت و به لباسش چنگ انداخت..
جیغ کشید..
یاشا-تو کشتی!..تو پدر مادر منو کشتی!..خدا لعنتت کنه شاهین!..خدا لعنتت کنه!
سرخورد و روی زمین نشست..
با دستای خونیش جلوی صورتشو پوشوند هق سر داد!
گریش دل سنگو آب میکرد..!
پس این پسره شاهین بود..!
همون خواستگار یاشا!
شاهین پوزخند صدا داری زد..
شاهین-گفته بودم اگه مال من نشی خوانوادتو میکشم...نگفته بودم؟
یاشا با حرص از جا پاشد و صدای سیلی که به صورت شاهین زد توی خونه پیچید..
شاهین بو عصبانیت چنگی به موی یاشا زد..طور که سر یاشا به عقب برگشته شد..
شاهین-تورو هم میکشم..ولی اول باید مال من بشی!
وخنده ایی از سرمستی..با چشای خمار و نیمه باز با لذت به یاشا نگاه میکرد..
یاشا هر کار میکرد شاهین رو پس بزنه نمیتونست..
شاهین کشون کشون یاشا رو از اتاق بیرون برد..
یاشا-ولم کن!ولــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم کن!..ازت متنفــــــــــــــــــرم!ازت متنفــــــــــــــــرم!
دســــــــــت به من نــــــــــــــــزن!
صدای جیغاش دلمو لرزوند از جا پاشدم که صداش قطع شد..از اتاق خارج شدم..به در اتاق یاشا نگاهی کردم..دسته رو پایین کشیدم..چشام گرد شد!
یه آدم چقدر میتونست رذل باشه؟!
جگرم آتیش گرفت!..شاهین یاشا رو توی بغل گرفته بودو با ولع اونو میبوسید..!
جیغ کشیدم..
-ولش کن عوضی!
انگار نشنید!
سریع سمت شاهین رفتم خواستم هلش بدم که دستم ازش رد شد!
به دستم نگاهی کردم و
آروم عقب کشیدم..
یادم نبود اوتا فقط از گذشتن..!
به یاشا نگاه کردم..داشت پر پر میزد..!
هق هق میکردم..!
شاهین محکم یاشا رو هل داد و یاشا افتاد رو تخت..
شاهین-چرا اینقد تقلا میکنی کوچولو؟!
و روی یاشا خوابید..لباس توی تن یاشا را جر داد و دستش روی کمر یاشا بالا و پایین میشد..!
چشمامو بستم..از اتاق دویدم بیرون..نمیخواستم ببینم!
جیغا و التماسای یاشا بدترم میکرد..
اون واقعا این چیزی که من فکر میکردم نبود..!
ولی باز با یادآوری تکه تکه های لیلی توی صندوق و غیب شدن عرشیا نفرت وجودمو پرکرد..
دست به دیوار زدم..
زیر لب عصبی غریدم..
-گذشتهی شومت باعث نمیشه ازت بگذرم!،تقاص خون لیلی رو!..تقاص غیب شدن عرشیا رو پس میدی یاشا!...خودم تقاصشو ازت میگیرم!
و با قدمای محکم سمت در خروجی زیر زمین رفتم..
۶.۱k
۱۱ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.