فصل۲ | شب دردناک |
پارت ۱۵۳
جونکوک: میدونم از وقتی باهام آشنا شدی لحظه ی برات قشنگ نشده از وقتی ما آشنا شدیم فقد ناراحتی ما بیشتر شده
دختره نفس عميقی کشید و دستش را گذاشت رو حلقه دستی که شوهرش دوره شکمشدرست کرده بود .. ات: نه خیرم جئون جونکوک برعکس اون روز های که تو عشقت زندگی میکردم هر بار وقتی دلتنگت میشدم با خودم میگفت این چه احساس خوبی هستش عشق چیزه خیلی خیلی خوبیه جئون جونکوک مگه اینو متوجه نشدی..... میمیرم از دوریت میمیرم با نبودت میمیرم که ترو با یه زن دیگی ببینم حتی میدونی اگه خدا جی کی رو به ما نمیداد چی میشید حتما من الان زیره خاک و تو بیمارستان
نفسی کشید و اشک هایش را پاک کرد باز هم ادامه حرف هایش را گفت
ات : این حسه عشق بعد از اون روزی که منو از پشتبام از مرگ برگردوندی بهم دست داد البته ... چند مدت پیش هم اونجوری شده بود
حلقه دست جونکوک را باز کرد و سمتش چرخید دست هایش را دوره گردن اش حلقه کرد و با بغل سفت حس میکرد زخم دلش به بنزین زده میشده سوزش بدی داشت ... با بغض تو گلو و اشگ های مروارید اش گفت..
ات: تنها بودم .. هیچ کس رو نداشتم پدر مادر خواهر برادر هیچی هیچ کس نبود .... بازم داره این زخم تو دلم میسوزه درد میکنه
پسره با اشک های که جلو اش را گرفته بود دست هایش را گذاشت رو کمر دختره و به خودش نزدیک اش کرد در حالی که سرش را تو گردن دختره قائم کرد گفت ... جونکوک: هزار بار معذرت خواهی کنم کمه خیلی دوست دارم عشقم
ات : وقت های که دلتنگت میشدم میرفتم عمارت مادر اونجا تو اتاق تو کمی حالم خوب میشد عطر تو لباست حوله حمومت تو اونا فکر میکرد پیشتم
حلقه دست هایش را باز کرد و تو چشم های شوهرش خیره شد با آن چشم های خیس گریون .... ات : با هر بار ... دیدن جی کی به یادت میافتادم جئون جونکوک
جونکوک: خیلی خستم خیلی از افکار های مزخرف اون روز های تلخ نمیدونم چیکار کنم
دختره با دست های گرمش قاب صورت جونکوک در چشم های خیره شد
ات : فقد کافیه بهم تکیه کنی گذشته ها رو فراموش کنی عشقم باش تنها کافیه شیطون ها رو از زندگیمون بیرون کنیم دیگه از کره میریم بکل دیگه هیچ وقت نمیآییم باشه جونکوک!
جونکوک: نمیدونم کارامون چی میشه پدر و مادر چی
ات : هر ماه برای دیدنش میایم جونکوک عشقم خواهش میکنم
جونکوک با لبخند غمگینی به دختره روبه رو اش گفت .. جونکوک: باشه زندگیم
دختره بعد از این حرف دست هایش را دوره گردن پسره حلقه کرد و پاهایش را از رو زمین برداشت ... پسره از دلتنگی دو روز که عشق اش ناراحت بود او را از رو زمین بلند کرد و چرخی تو هوا بهش داد ... جی کی و ایل یانگ هر دو چشم دوختن به ...
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.