دوراهی پارت١١
#دوراهی #پارت١١
سوارماشین ک شد جلو خم شدم و گفتم
+ببین بد کردی...توهین ب پلیس مملکت ؟!هر کی ولت کنه من ول کنت نیستم
و ب سمت ماشین رفتم سایه همینجور وایستاده بود
برگشتمو اروم گفتم
+سوار شو
سمت ماشین رفت و سوار شد
کسی تا اداره حرفی نزد من سایه رو بردم اتاق فرمانده و ماجرارو گفتم و برخوردمو هم گفتم و اینم اضافه کردم ک اگ سایه نبود الان عملیات بخاطر حال من بهم میخورد
فرمانده گفت
~بازم بخاطر قضیه دختره اینجوری شدی
ازش توقع همچین حرفیو نداشتم خیلی عصبی شدم تو اداره فقط سایه نمیدونست ک الان بخاطر حرفش فهمید
احترام نظامی گزاشتم و عذرخواهی کردم و رفتم از اتاق بیرون سایه هم احترام گزاشت و اومد بیرون اما همونجا جلوی در خشکش زد رفتم ب سمت حیاط اداره تا نفسی تازه کنم و حالم بهتر شه و ب سمت نیمکت رفتم و نشستم با دستام سرمو گرفتم این سارا شده بود ی لکه ک پاک نمیشد و همه جا باهام بود
کی میخواست پاک بشه خدا میدونست
باید ی انتقالی میگرفتم و میرفتم تا این لکه رو پاک کنم
×ناراحت نباشین اتفاقیه ک افتاده
سرمو اوردم بالا سایه بود
+ن چیزی بود ک همه میدونستن اینم خیالش راحت شد تنها کسی ک نمیدونست شما بودین ک اونم خبردار شدین
با لبخند گفت
×من ک هنوز چیزی نمیدونم پس نیاز نیست ک ناراحت باشین
+من ناراحت دونستن و ندونستن شما نیستم ناراحت یاداوری های بی موقع هستم ک همش...
دیگ ادامه ندادم
اونم سکوت کرد سکوتش هزارتا سوال بود ک چیو میگی چی شده
از صفر تا صد بهش گفتم اینک چجوری اون کیفشو ساختگی زدن چجوری عاشقش شدم چجوری هم از دستم رفت و چجوری همه فهمیدن
حتی بهش گفتم ک تو همون خونه زندگی میکرد ک اون الان هست مشخص بود ک خیلی ناراحته
×نمیدونم چی بگم واقعا بعضی موقع ها تو زندگیمون اتفاقایی میوفته ک دست خودمون نیست اختیار اتفاق دست خودمون نیست اما اختیار حلشون دستمونه درصورتی ک توجهی نمیکنیم بهش و ب جای اینک از بین ببریم سعی میکنیم ک باهاش زندگی کنیم شما تنها راه چارتون فراموش کردنشه
+سعی کردم ولی نشده اخه همش ی چیزی هست ک یادم بیاره من ۶ماهه ک دارم با این قضیه سر میکنم ب سختی ....اما تو این ۶ماه من حتی روم نشده ب خانواده ام ی سر بزنم
بغضی کردم و حرفی نزدم سایه گفت
×چرا مگه اوناهم یاداوری میکنن
+ن من بخاطر سارا با خانواده هم در افتادم اشتباهم خیلی بزرگتر از این حرفاست
×اخ گفتین سارا چقد دلم برای خواهرم سارا تنگ شده چند ساله ک ندیدمش
+دلتنگی چیز بدیه ی چیزی ک هیچ دکتری براش درمون پیدا نکرده #کافه_رمان
سوارماشین ک شد جلو خم شدم و گفتم
+ببین بد کردی...توهین ب پلیس مملکت ؟!هر کی ولت کنه من ول کنت نیستم
و ب سمت ماشین رفتم سایه همینجور وایستاده بود
برگشتمو اروم گفتم
+سوار شو
سمت ماشین رفت و سوار شد
کسی تا اداره حرفی نزد من سایه رو بردم اتاق فرمانده و ماجرارو گفتم و برخوردمو هم گفتم و اینم اضافه کردم ک اگ سایه نبود الان عملیات بخاطر حال من بهم میخورد
فرمانده گفت
~بازم بخاطر قضیه دختره اینجوری شدی
ازش توقع همچین حرفیو نداشتم خیلی عصبی شدم تو اداره فقط سایه نمیدونست ک الان بخاطر حرفش فهمید
احترام نظامی گزاشتم و عذرخواهی کردم و رفتم از اتاق بیرون سایه هم احترام گزاشت و اومد بیرون اما همونجا جلوی در خشکش زد رفتم ب سمت حیاط اداره تا نفسی تازه کنم و حالم بهتر شه و ب سمت نیمکت رفتم و نشستم با دستام سرمو گرفتم این سارا شده بود ی لکه ک پاک نمیشد و همه جا باهام بود
کی میخواست پاک بشه خدا میدونست
باید ی انتقالی میگرفتم و میرفتم تا این لکه رو پاک کنم
×ناراحت نباشین اتفاقیه ک افتاده
سرمو اوردم بالا سایه بود
+ن چیزی بود ک همه میدونستن اینم خیالش راحت شد تنها کسی ک نمیدونست شما بودین ک اونم خبردار شدین
با لبخند گفت
×من ک هنوز چیزی نمیدونم پس نیاز نیست ک ناراحت باشین
+من ناراحت دونستن و ندونستن شما نیستم ناراحت یاداوری های بی موقع هستم ک همش...
دیگ ادامه ندادم
اونم سکوت کرد سکوتش هزارتا سوال بود ک چیو میگی چی شده
از صفر تا صد بهش گفتم اینک چجوری اون کیفشو ساختگی زدن چجوری عاشقش شدم چجوری هم از دستم رفت و چجوری همه فهمیدن
حتی بهش گفتم ک تو همون خونه زندگی میکرد ک اون الان هست مشخص بود ک خیلی ناراحته
×نمیدونم چی بگم واقعا بعضی موقع ها تو زندگیمون اتفاقایی میوفته ک دست خودمون نیست اختیار اتفاق دست خودمون نیست اما اختیار حلشون دستمونه درصورتی ک توجهی نمیکنیم بهش و ب جای اینک از بین ببریم سعی میکنیم ک باهاش زندگی کنیم شما تنها راه چارتون فراموش کردنشه
+سعی کردم ولی نشده اخه همش ی چیزی هست ک یادم بیاره من ۶ماهه ک دارم با این قضیه سر میکنم ب سختی ....اما تو این ۶ماه من حتی روم نشده ب خانواده ام ی سر بزنم
بغضی کردم و حرفی نزدم سایه گفت
×چرا مگه اوناهم یاداوری میکنن
+ن من بخاطر سارا با خانواده هم در افتادم اشتباهم خیلی بزرگتر از این حرفاست
×اخ گفتین سارا چقد دلم برای خواهرم سارا تنگ شده چند ساله ک ندیدمش
+دلتنگی چیز بدیه ی چیزی ک هیچ دکتری براش درمون پیدا نکرده #کافه_رمان
۳۰.۰k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.