کاش به دنیا نمیومدم
پارت 15
شیشه ماشین پایین بود که قیافه الینا رو دیدم رفتم جلو و سریع دور زدم و افتادم دنبال ماشین
ویو الینا
ی شیرجه زدم سر راننده و مجبور شد ماشینو نگه داره
ویو تهیونگ
دیدم ماشین وایستاد منم ماشینو نگه داشتم خیلی عصبی بودم الینا پیاده شد منم پیاده شدم و همزمان با من یونگی هم پیاده شد و چند لحظه بعد هارلی عصبانی رفتم سمت الینا دلم می خواست بهش سیلی بزنم اما تا خواستم دستمو ببرم بالا الینا جیغ کشید😑😑 اصن دخترارو درک نمیکنم من که هنوز نزده بودمش
ویو الینا
تهیونگ خیلی عصبی اومد پیشم قشنگ معلوم بود می خواست بزنتم می خواستم جا خالی بدم ولی نتونستم اون خیلی نزدیک بود
+مگه بهت نگفتم جایی نرو کدوم گوری بودی (با داد😱)
-اگه فقط یکم زود تر میرسیدم بابام و عمم زنده بودن همش تقصیر توعه که اونا مردن (با ی حالت خواص که تقریبا میشه گفت گریه🙄🙄😑)
با گفتن این حرف ابرو های تهیونگ ک تو حالت عصبی بود باز شد قشنگ معلوم بود تعجب کرده
*مردن؟
نمیدونم چرا وقتی یونگی اون سوالو پرسید گریم گرفت
هارلی اومد بغلم کرد و دلداریم داد تکیه داده بودم ب ماشین اما ماشین حرکت کرد و عین چی خوردم زمین و همین رید تو صحنه احساساتیمون
هارلی داشت خنده هاشو کنترل میکرد و یونگی فقط ی لبخند لسه ای زد اما تهیونگ پاره شده بود از خنده نمیدونستم چیکار کنم می خواستم جدی باشم ولی خودمم خندم می گرفت
فلش بک ب فردا زمان مدرسه
ویو تهیونگ
زنگ اول بود و همون جور که شنیده بودم امروز قرار بود ی دانش آموز جدید بیاد اما الینا نیومده بود
تو همین فکرا بودم که الینا اومد🦥 مستقیم اومد سمتم
-سلام
+سلام
-امممم پس اون پسره که همیشه باهات کو؟
+یونگی ؟
-اهم
+رفته وسایل بخره کاری باهاش داری؟
-اهم باید یچیزی بهش بگم
+باش اگه بری سمت بوفه شاید ببینیش
-اوکی ممنون
کیفشو گذاشت رو صندلی و رفت
اصن کارش با یونگی چی بود؟
ویو یونگی
یکم خوراکی خریدم داشتم میومدم که دیدم الینا داره میاد سمتم
-سلام
*سلام
*چیزی شده
-نه فقط باید یچیزی بگم ولی قول بده ب کسی نگی مخصوصا ب تهیونگ
*اوکی نمیگم بگو
-خب راستش راجب ماجرای دیروز
ادامه دارد.....
شرایط 35 تا لایک و کامنت 🤍🖤🤍🖤🤍🖤
شیشه ماشین پایین بود که قیافه الینا رو دیدم رفتم جلو و سریع دور زدم و افتادم دنبال ماشین
ویو الینا
ی شیرجه زدم سر راننده و مجبور شد ماشینو نگه داره
ویو تهیونگ
دیدم ماشین وایستاد منم ماشینو نگه داشتم خیلی عصبی بودم الینا پیاده شد منم پیاده شدم و همزمان با من یونگی هم پیاده شد و چند لحظه بعد هارلی عصبانی رفتم سمت الینا دلم می خواست بهش سیلی بزنم اما تا خواستم دستمو ببرم بالا الینا جیغ کشید😑😑 اصن دخترارو درک نمیکنم من که هنوز نزده بودمش
ویو الینا
تهیونگ خیلی عصبی اومد پیشم قشنگ معلوم بود می خواست بزنتم می خواستم جا خالی بدم ولی نتونستم اون خیلی نزدیک بود
+مگه بهت نگفتم جایی نرو کدوم گوری بودی (با داد😱)
-اگه فقط یکم زود تر میرسیدم بابام و عمم زنده بودن همش تقصیر توعه که اونا مردن (با ی حالت خواص که تقریبا میشه گفت گریه🙄🙄😑)
با گفتن این حرف ابرو های تهیونگ ک تو حالت عصبی بود باز شد قشنگ معلوم بود تعجب کرده
*مردن؟
نمیدونم چرا وقتی یونگی اون سوالو پرسید گریم گرفت
هارلی اومد بغلم کرد و دلداریم داد تکیه داده بودم ب ماشین اما ماشین حرکت کرد و عین چی خوردم زمین و همین رید تو صحنه احساساتیمون
هارلی داشت خنده هاشو کنترل میکرد و یونگی فقط ی لبخند لسه ای زد اما تهیونگ پاره شده بود از خنده نمیدونستم چیکار کنم می خواستم جدی باشم ولی خودمم خندم می گرفت
فلش بک ب فردا زمان مدرسه
ویو تهیونگ
زنگ اول بود و همون جور که شنیده بودم امروز قرار بود ی دانش آموز جدید بیاد اما الینا نیومده بود
تو همین فکرا بودم که الینا اومد🦥 مستقیم اومد سمتم
-سلام
+سلام
-امممم پس اون پسره که همیشه باهات کو؟
+یونگی ؟
-اهم
+رفته وسایل بخره کاری باهاش داری؟
-اهم باید یچیزی بهش بگم
+باش اگه بری سمت بوفه شاید ببینیش
-اوکی ممنون
کیفشو گذاشت رو صندلی و رفت
اصن کارش با یونگی چی بود؟
ویو یونگی
یکم خوراکی خریدم داشتم میومدم که دیدم الینا داره میاد سمتم
-سلام
*سلام
*چیزی شده
-نه فقط باید یچیزی بگم ولی قول بده ب کسی نگی مخصوصا ب تهیونگ
*اوکی نمیگم بگو
-خب راستش راجب ماجرای دیروز
ادامه دارد.....
شرایط 35 تا لایک و کامنت 🤍🖤🤍🖤🤍🖤
۱۴.۶k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.