"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی باهم دعوا میکنید و....🍡🌆پارت اخر:////
یونگی{تو اتاق دکتر نشسته و با ضرب پاهام رو تکون میدادم و منتظر دکتر بودم... لعنتی پس چرا نمیاد*عصبی
جیمین{آروم باش پسر الان میاد.
یونگی{کلافه دستی تو موهام کشیدم که در باز شد و دکتر اومد تو... پشت میزش نشست و عینکش رو برداشت نگران ذول زدم تو چشماش که عصبانیت توش موج میزد و گفتم... آقای دکتر حال همسرم خوبه؟
دکتر{پسرم شما مگه نمیدونید ناراحتی و استرس زیاد برای کسی که بیماری قلبی داره بده؟
یونگی{متاسفم قول میدم دیگه تکرار نشه... حالش خوبه؟
دکتر{بله هم حال مادر خوبه هم بچه.
یونگی{سری تکون دادم که با حرف آخرش خشکم زد...بچه!بچه از کجا اومد؟
دکتر{جناب مین همسرتون دوماه باردارن*خنده
یونگی{با بغض پریدم تو بغل جیهوپ و... هوپی دارم بابا میشم باورت میشه*بغض صگی
جیهوپ{آره عمو قربونش بره... برو یونگی برو پیشه بورا.
یونگی{با یادآوری بورا سریع به سمت اتاقش رفتم که دیدم رو تخت نشسته و بغض کرده به پنجره خیره شده... لبخندی زدم و آروم بغلش کردم که لرزید بدون اینکه بهش اجازه صحبت بدم شروع کردم به حرف زدم... بهت حق میدم از دستم ناراحت باشی و بخوای پسم بزنی...ولی باور کن دست خودم نبود ناخواسته حرفایی که نباید میزدم رو زدم و باعث شدم قلب کوچولوت آسیب ببینه... بورا لطفا باهام قهر نکن باشه؟ *بغض
بورا{راستش اولش به خودم قول دادم نگاشم نکنم... ولی با حرف هاش و بغضی که تو گلوش بود دلم آتیش گرفت... محکم بغلش کردم و گونش رو بوسیدم...اشکالی نداره یونی... راستی میدونی داری بابا میشی؟
یونگی{آره دکتر گفت... بورا فک کن تو هنوز بچه ای ولی داری مامان میشی... یه مامان کوچولوعه کیوت
بورا{دوست دارم یونی*کیوت
یونگی{منم دوست دارم مامان کوچولو:)))
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مثلا میشه خواهش کنم موضوع فیک های بعدی رو تو کامنت ها بگین👈👉🥺
وقتی باهم دعوا میکنید و....🍡🌆پارت اخر:////
یونگی{تو اتاق دکتر نشسته و با ضرب پاهام رو تکون میدادم و منتظر دکتر بودم... لعنتی پس چرا نمیاد*عصبی
جیمین{آروم باش پسر الان میاد.
یونگی{کلافه دستی تو موهام کشیدم که در باز شد و دکتر اومد تو... پشت میزش نشست و عینکش رو برداشت نگران ذول زدم تو چشماش که عصبانیت توش موج میزد و گفتم... آقای دکتر حال همسرم خوبه؟
دکتر{پسرم شما مگه نمیدونید ناراحتی و استرس زیاد برای کسی که بیماری قلبی داره بده؟
یونگی{متاسفم قول میدم دیگه تکرار نشه... حالش خوبه؟
دکتر{بله هم حال مادر خوبه هم بچه.
یونگی{سری تکون دادم که با حرف آخرش خشکم زد...بچه!بچه از کجا اومد؟
دکتر{جناب مین همسرتون دوماه باردارن*خنده
یونگی{با بغض پریدم تو بغل جیهوپ و... هوپی دارم بابا میشم باورت میشه*بغض صگی
جیهوپ{آره عمو قربونش بره... برو یونگی برو پیشه بورا.
یونگی{با یادآوری بورا سریع به سمت اتاقش رفتم که دیدم رو تخت نشسته و بغض کرده به پنجره خیره شده... لبخندی زدم و آروم بغلش کردم که لرزید بدون اینکه بهش اجازه صحبت بدم شروع کردم به حرف زدم... بهت حق میدم از دستم ناراحت باشی و بخوای پسم بزنی...ولی باور کن دست خودم نبود ناخواسته حرفایی که نباید میزدم رو زدم و باعث شدم قلب کوچولوت آسیب ببینه... بورا لطفا باهام قهر نکن باشه؟ *بغض
بورا{راستش اولش به خودم قول دادم نگاشم نکنم... ولی با حرف هاش و بغضی که تو گلوش بود دلم آتیش گرفت... محکم بغلش کردم و گونش رو بوسیدم...اشکالی نداره یونی... راستی میدونی داری بابا میشی؟
یونگی{آره دکتر گفت... بورا فک کن تو هنوز بچه ای ولی داری مامان میشی... یه مامان کوچولوعه کیوت
بورا{دوست دارم یونی*کیوت
یونگی{منم دوست دارم مامان کوچولو:)))
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مثلا میشه خواهش کنم موضوع فیک های بعدی رو تو کامنت ها بگین👈👉🥺
۴۸.۹k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.