خب..ببین اوکی ولی تو واقعا ماهری و میتونی از هنرت استفاده
_خب..ببین اوکی ولی تو واقعا ماهری و میتونی از هنرت استفاده کنی
_نیازی به پولش ندارم
دم در کلاس رسید و وارد شد
_برای سرگرمی و وقت گذروندن؟
_نوچ ،گودبای
هیا راهش رو به سمت محل استراحت دانشگاه کج کرد
اون در واقع کلاسی نداشت!
شماره مدنظرش رو گرفت تا اونکاری که می خواست رو انجام بده باید یه جوری کوک رو با دنیای شادی آشنا می کرد نه؟اینکه خوشحال بودن زیادی جذابه
_سلام ببخشید مزاحم شدم
...
_نظرتون چی بود؟
...
_واقعا مرسی
...
_میشه فقط اون فیلمی که گفتم رو بفرستین؟
...
_ممنون خداحافظ
نگاهی به فروشگاه انداخت و تصمیم گرفت یه جوری وقتش رو صرف کنه
از وان بیرون اومد این دوش گرم خوب بهش آرامش می داد
اوه ولی آرامش؟حقش نبود
زیر شیر رفت و آخرین درجه سرما رو روشن کرد روی زمین نشست و به دیوار تکیه داد
_بهتره
غذا ها رو چید و منتظر کوک نشست بهتر بود بعد غذا بهش می گفت
بعد از نیم ساعت معطل شدن رفت و به زور از توی حموم آوردش بماند که حواسش نبود که کوک تقریبا برهنس و همونجوری رفته بود
و خجالتش هنوز وجود داشت
جای تعجب داره که اون موقع خجالت نمی کشید و حالا خجالتش گل کرده!
ولی اون مگه روانی بود که زیر دوش سرد بود!ممکن بود سرما بخوره البته اگه نخورده باشه!
واقعا به عنوان یه روانشناس نمیتونست تشخیص بده چشه البته اون هنوز دانشجو بود دیگه
_ممنون
کوک از سر سفره بلند شد
بلافاصله غذاشو تموم کرد و بعد از شستن ظرف ها به سمتش روی مبل رفت
_یه خبری دارم برات
_هوم؟
همونطور که تو گوشیش می چرخید حواسش رو به هیا داد
_من...برات یه کلاس نقاشی جور کردم که خب بری و به بچه ها آموزش بدی و استعدادت هدر نره و یکم حال و هوات عوض شه.نظرت چیه؟
با شوک غیرقابل وصفی به حرف هیا فکر کرد و تازه وقتی هضم کرد چه اتفاقی افتادی صدای دادش بلند شد
_تو چه غلطی کردی؟!
...
#بی تی اس
_نیازی به پولش ندارم
دم در کلاس رسید و وارد شد
_برای سرگرمی و وقت گذروندن؟
_نوچ ،گودبای
هیا راهش رو به سمت محل استراحت دانشگاه کج کرد
اون در واقع کلاسی نداشت!
شماره مدنظرش رو گرفت تا اونکاری که می خواست رو انجام بده باید یه جوری کوک رو با دنیای شادی آشنا می کرد نه؟اینکه خوشحال بودن زیادی جذابه
_سلام ببخشید مزاحم شدم
...
_نظرتون چی بود؟
...
_واقعا مرسی
...
_میشه فقط اون فیلمی که گفتم رو بفرستین؟
...
_ممنون خداحافظ
نگاهی به فروشگاه انداخت و تصمیم گرفت یه جوری وقتش رو صرف کنه
از وان بیرون اومد این دوش گرم خوب بهش آرامش می داد
اوه ولی آرامش؟حقش نبود
زیر شیر رفت و آخرین درجه سرما رو روشن کرد روی زمین نشست و به دیوار تکیه داد
_بهتره
غذا ها رو چید و منتظر کوک نشست بهتر بود بعد غذا بهش می گفت
بعد از نیم ساعت معطل شدن رفت و به زور از توی حموم آوردش بماند که حواسش نبود که کوک تقریبا برهنس و همونجوری رفته بود
و خجالتش هنوز وجود داشت
جای تعجب داره که اون موقع خجالت نمی کشید و حالا خجالتش گل کرده!
ولی اون مگه روانی بود که زیر دوش سرد بود!ممکن بود سرما بخوره البته اگه نخورده باشه!
واقعا به عنوان یه روانشناس نمیتونست تشخیص بده چشه البته اون هنوز دانشجو بود دیگه
_ممنون
کوک از سر سفره بلند شد
بلافاصله غذاشو تموم کرد و بعد از شستن ظرف ها به سمتش روی مبل رفت
_یه خبری دارم برات
_هوم؟
همونطور که تو گوشیش می چرخید حواسش رو به هیا داد
_من...برات یه کلاس نقاشی جور کردم که خب بری و به بچه ها آموزش بدی و استعدادت هدر نره و یکم حال و هوات عوض شه.نظرت چیه؟
با شوک غیرقابل وصفی به حرف هیا فکر کرد و تازه وقتی هضم کرد چه اتفاقی افتادی صدای دادش بلند شد
_تو چه غلطی کردی؟!
...
#بی تی اس
۲.۸k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.