در ذهنش حرفهاش زده می شد و چشم هاش هنوزم قفل هیا بود
در ذهنش حرفهاش زده می شد و چشم هاش هنوزم قفل هیا بود
دستی جلو صورتش از خیرگی درش آورد
_هی با نگاهت خوردیم بیا غذا بخوریم
بعد از چند لحظه موقعیت رو درک کرد و سرش رو تکون داد
نگاهش رو به کوکی که اونم غذاش رو تموم کرده بود داد
_خب نظرت چیه؟
_هوفف واقعا نظری ندارم
نگاهش رو به بشقاب داد
_من میتونم کنسلش کنم ولی لطفاً ازت می خوام که به راه هایی که جلوت میذارم نه نگی قول میدم من تو رو شکست میدم
خندید و کمی خودش رو از میز عقب کشید
_اوه ببین یه نینی می خواد منو شکست بده
_هوی
با حرص گفت و بهش زل زد
خب طبق میلش عمل می کرد تا بهش ثابت کنه نه. شاید بازم دور می شد
_باشه می بینیم
_یعنی قبوله؟!
با شوک و ذوق بهش نگاه می کرد
_هوم
از جاش بلند شد و خودش رو درون آغوشش پرت کرد
_ممنونم که شرمندم نکردی
محکم پسر رو به خودش می فشرد
اما در طول این بغل ها کوک دوباره قلبش نرم می شد دوسش داشت؟
نه اونو فراموش کرده بود همینطوره. مدت زیادی بود که کسی بغلش نمی کرد برای همین اینطور بود البته به جز مواقعی ضروری که تهیونگ اینکارو براش می کرد
نفس عمیقی کشید و هیا ازش جدا شد
_داداشت کو؟
_اونم الانا میاد
_بدون اجازه دعوتش کردی
با خنده گفت و هیا همینطور که بلند می شد لب زد
_خونه ی دوستمههه!
کوک دوباره خندید و به سمت در رفت
اون قراربود قبول نکنه اما در مقابل هیا تموم تصمیماش پوچ می شد
...
#بی تی اس
دستی جلو صورتش از خیرگی درش آورد
_هی با نگاهت خوردیم بیا غذا بخوریم
بعد از چند لحظه موقعیت رو درک کرد و سرش رو تکون داد
نگاهش رو به کوکی که اونم غذاش رو تموم کرده بود داد
_خب نظرت چیه؟
_هوفف واقعا نظری ندارم
نگاهش رو به بشقاب داد
_من میتونم کنسلش کنم ولی لطفاً ازت می خوام که به راه هایی که جلوت میذارم نه نگی قول میدم من تو رو شکست میدم
خندید و کمی خودش رو از میز عقب کشید
_اوه ببین یه نینی می خواد منو شکست بده
_هوی
با حرص گفت و بهش زل زد
خب طبق میلش عمل می کرد تا بهش ثابت کنه نه. شاید بازم دور می شد
_باشه می بینیم
_یعنی قبوله؟!
با شوک و ذوق بهش نگاه می کرد
_هوم
از جاش بلند شد و خودش رو درون آغوشش پرت کرد
_ممنونم که شرمندم نکردی
محکم پسر رو به خودش می فشرد
اما در طول این بغل ها کوک دوباره قلبش نرم می شد دوسش داشت؟
نه اونو فراموش کرده بود همینطوره. مدت زیادی بود که کسی بغلش نمی کرد برای همین اینطور بود البته به جز مواقعی ضروری که تهیونگ اینکارو براش می کرد
نفس عمیقی کشید و هیا ازش جدا شد
_داداشت کو؟
_اونم الانا میاد
_بدون اجازه دعوتش کردی
با خنده گفت و هیا همینطور که بلند می شد لب زد
_خونه ی دوستمههه!
کوک دوباره خندید و به سمت در رفت
اون قراربود قبول نکنه اما در مقابل هیا تموم تصمیماش پوچ می شد
...
#بی تی اس
۳.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.