اون حس مزخرفش که خوشی براش بده مانع شد
اون حس مزخرفش که خوشی براش بده مانع شد
هیا به سمتش رفت که کوک سریعا روی صندلی نشست
_نه
هیا چشم هاشو مظلوم کرد و دستش رو روی شونش گذاشت
_لطفا این تنها وسیله ای یه که به شدت دوست دارم
_به من چه خو!
کوک گفت اما انگار دلش میل رفتن داشت ولی نه نباید می رفت
_لطفا!
_هیا برو
دیگه نمیدونست چیکار کنه همه رفتن و هیا بیخیال رفتن شد و کنار کوک نشست تا تنها نشه بلاخره مهمون و دوستش بود نه؟
_میرفتی
_بدون تو دوسش نداشتم
هیا با ناراحتی گفت و به قهوه ی توی دستش نگاه کرد
_بهت گفتم از بودن کنارم خسته می شی
_نخیر خیلیم خوبم
هیا اما انگار می خواست بازیشو مطرح کنه
_کوک بیا دوست شیم
_ها؟
با تعجب اما چهره ای معمولی گفت و به دختر زل زد
_بیا شرط بزاریم و دوست شیم اگه من خسته شدم این دوستی تمومه و اگه خسته نشدم و تو خوشت اومد ادامه داره
_اگه من خسته شم؟
کوک پرسید و به چشماش زل زد
_نخیرم این جز قوانین شرط نیست
کوک خندید اون می خواست عمرش رو برای به دست آوردن یک آدم بی ارزش تلف کنه
_خیلی خب باشه
اما مصمم بود اون دیگه به هیا وابسته نمیشد باهاش میموند تا بهش ثابت کنه که خودش چقدر بدرد نخوره و بهتره ازش دور شه
چون اون دختر دور شدنی نبود با نزدیک شدن بهش ثابت می کرد برای هم نیستن
فکرش رو تغییر داد درسته این بهتر بود
هیا خوشحال به طرفش خیز برداشت و دستش رو جلو گرفت
_دوست؟
_دوست
...
#بی تی اس
هیا به سمتش رفت که کوک سریعا روی صندلی نشست
_نه
هیا چشم هاشو مظلوم کرد و دستش رو روی شونش گذاشت
_لطفا این تنها وسیله ای یه که به شدت دوست دارم
_به من چه خو!
کوک گفت اما انگار دلش میل رفتن داشت ولی نه نباید می رفت
_لطفا!
_هیا برو
دیگه نمیدونست چیکار کنه همه رفتن و هیا بیخیال رفتن شد و کنار کوک نشست تا تنها نشه بلاخره مهمون و دوستش بود نه؟
_میرفتی
_بدون تو دوسش نداشتم
هیا با ناراحتی گفت و به قهوه ی توی دستش نگاه کرد
_بهت گفتم از بودن کنارم خسته می شی
_نخیر خیلیم خوبم
هیا اما انگار می خواست بازیشو مطرح کنه
_کوک بیا دوست شیم
_ها؟
با تعجب اما چهره ای معمولی گفت و به دختر زل زد
_بیا شرط بزاریم و دوست شیم اگه من خسته شدم این دوستی تمومه و اگه خسته نشدم و تو خوشت اومد ادامه داره
_اگه من خسته شم؟
کوک پرسید و به چشماش زل زد
_نخیرم این جز قوانین شرط نیست
کوک خندید اون می خواست عمرش رو برای به دست آوردن یک آدم بی ارزش تلف کنه
_خیلی خب باشه
اما مصمم بود اون دیگه به هیا وابسته نمیشد باهاش میموند تا بهش ثابت کنه که خودش چقدر بدرد نخوره و بهتره ازش دور شه
چون اون دختر دور شدنی نبود با نزدیک شدن بهش ثابت می کرد برای هم نیستن
فکرش رو تغییر داد درسته این بهتر بود
هیا خوشحال به طرفش خیز برداشت و دستش رو جلو گرفت
_دوست؟
_دوست
...
#بی تی اس
۳.۲k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.