تک پارتی
#تک_پارتی
#وداع
#جونگوک
افراد: مارتیس(همون ا.ت هم میشه)
کوک
نشد همشو یه جا بزارم دو پارتش کردم ببخشید
+لطفا سریع تر!
_بله قربان!
باید زودتر برسم. باید ببینمش، خاک تو سرم که این همه مدت تنهاش گذاشتم! ای کاش نره! ای کاش ببینمش! وای دلم براش تنگ شده...
+سریع تر رافل! بدو!
_قربان این اسب داره خیلی سریع میره... الان میرسیم.
صدای چرخ کالسکه که با سنگ ها برخورد میکرد خیلی رو اعصابم بود. ماه مثل دیدار اولمون کامل بود. باورم نمیشه! من که شاه شاهان این سرزمینم عاشق یه دختر توی این طرف دنیا شدم که نمیتونم ببینمش! الانم معلوم نیست خونه باشه! قلبم واسه دیدنش داره از جاش میزنه بیرون ...
بالاخره بعد از دقایقی رسیدیم. سریع پیاده شدم و رفتم در خونه ی چوبی رو زدم. جوابی نیومد!
دوباره....
دوباره....
دو....
_کیه؟
صداش!!! اومد. خودشه! اینجا بود پس! حتی این کلمه ی سه حرفی قلبمو لرزوند انگار غم کل دنیا از رو دوشم برداشته شد وقتی صداشو شنیدم. مطمئن شدم خونه ست! حتی اگه خونه نبود، تا آسمون دنبالش می گشتم!
+ما.. مارتیس من! منو ببخش! اشتباه کردم، بیا این درو باز کن بزار صورت قشنگتو ببینم!
بی طاقت پشت در وایستاده بودم. واسه دیدن چشماش! خودش! شنیدن صداش... فقط این در چوبی رو باز کنه...
در باز شد.
خودش بود! صورت قشنگ و سفیدش، چشمای براق و خوشگلش!
_چی میخوای کوک؟ چرا ولم نمیکنی؟ مگه نشنیدی ملکه چی گفت؟؟ ما مال هم نیستیم، تمام!
خواست درو ببنده که مانعش شدم.
+مارتیس.. تو مال منی! مهم نیست دیگران چی میگن یا میخوان!! الان من عاشق شدم! شاه کشور عاشق یه دختر لج بازی شده که الان روبه رومه! چرا درک نمیکنی؟ من دوست دارم ماری! میفهمی!
بغضش گرفته بود. منم که بدتر از اون طاقت اشک هاش رو نداشتم، نمیخواستم باحرفام اشکشو در بیارم. دستمو گذاشتم روی لپاش و نازش کردم.
#وداع
#جونگوک
افراد: مارتیس(همون ا.ت هم میشه)
کوک
نشد همشو یه جا بزارم دو پارتش کردم ببخشید
+لطفا سریع تر!
_بله قربان!
باید زودتر برسم. باید ببینمش، خاک تو سرم که این همه مدت تنهاش گذاشتم! ای کاش نره! ای کاش ببینمش! وای دلم براش تنگ شده...
+سریع تر رافل! بدو!
_قربان این اسب داره خیلی سریع میره... الان میرسیم.
صدای چرخ کالسکه که با سنگ ها برخورد میکرد خیلی رو اعصابم بود. ماه مثل دیدار اولمون کامل بود. باورم نمیشه! من که شاه شاهان این سرزمینم عاشق یه دختر توی این طرف دنیا شدم که نمیتونم ببینمش! الانم معلوم نیست خونه باشه! قلبم واسه دیدنش داره از جاش میزنه بیرون ...
بالاخره بعد از دقایقی رسیدیم. سریع پیاده شدم و رفتم در خونه ی چوبی رو زدم. جوابی نیومد!
دوباره....
دوباره....
دو....
_کیه؟
صداش!!! اومد. خودشه! اینجا بود پس! حتی این کلمه ی سه حرفی قلبمو لرزوند انگار غم کل دنیا از رو دوشم برداشته شد وقتی صداشو شنیدم. مطمئن شدم خونه ست! حتی اگه خونه نبود، تا آسمون دنبالش می گشتم!
+ما.. مارتیس من! منو ببخش! اشتباه کردم، بیا این درو باز کن بزار صورت قشنگتو ببینم!
بی طاقت پشت در وایستاده بودم. واسه دیدن چشماش! خودش! شنیدن صداش... فقط این در چوبی رو باز کنه...
در باز شد.
خودش بود! صورت قشنگ و سفیدش، چشمای براق و خوشگلش!
_چی میخوای کوک؟ چرا ولم نمیکنی؟ مگه نشنیدی ملکه چی گفت؟؟ ما مال هم نیستیم، تمام!
خواست درو ببنده که مانعش شدم.
+مارتیس.. تو مال منی! مهم نیست دیگران چی میگن یا میخوان!! الان من عاشق شدم! شاه کشور عاشق یه دختر لج بازی شده که الان روبه رومه! چرا درک نمیکنی؟ من دوست دارم ماری! میفهمی!
بغضش گرفته بود. منم که بدتر از اون طاقت اشک هاش رو نداشتم، نمیخواستم باحرفام اشکشو در بیارم. دستمو گذاشتم روی لپاش و نازش کردم.
۱۵.۰k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.