عمارت
#عمارت
#part۱۱
حمایت کم شده ولی خب💔.....
معامله تموم شد!
آقای کیم برد!!!
خیلی هم حرفه ای برد! واقعا خیلی خوشم اومد!
_باختت رو تبریک میگم!
با پوزخند گفت.
~اوه...مثل اینکه یه پرنسس خوشگل از دست دادم!
خندید.
یکم خجالت کشیدم و معذب شدم.
آقای کیم با عصبانیت بلند شد و کتش رو برداشت.
_بریم ا.ت
با لحن سرد و جدی. دنبالش راه افتاده بودم که:
~حالا بودین که!
آقای کیم عصبی تر شد!
_ا.ت کت منو نگه دار
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت. کتشو گرفتم.
با قدم های بلند رفت سمت سئوجون!! از ترس دستمو گرفتم جلوی دهنم.
بادیگارد های اون پسره اومدن تا جلوی آقای کیم رو بگیرن.
آقای کیم با عصبانیت یقه اشو سفت گرفته بود و ول نمیکرد.
_داری گنده تر دهنت حرف میزنی جه وون!
با عصبانیت گفت.
اون پوزخند از روی ترس زد.
~اوه اوه...ببینم نکنه عاشق شدی؟ میگیرمش!
آخرین جملشو اومد در گوش آقای کیم گفت.
نمیدونم چی گفت ولی خیلی تهیونگ رو عصبی کرد، طوری که یدونه زد با مشت تو صورت جه وون!
+کیم!
داد زدم. دست خودم نبود! خیلی ترسیده بودم!
#تهیونگ
با جیغ ا.ت دست نگه داشتم! فهمیدم ترسیده!
یقه اشو ول کردم و لباسمو مرتب کردم.
برگشتم سمت ا.ت و با قیافه نگران و ترسیده اش مواجه شدم.
_چیزی نیست
بزور لبخند کوچیکی زدم. رفتم سمتش و کتمو ازش گرفتم.
_بریم؟
مات و مبهوت بهم خیره شده بود!
_گفتم بریم؟
درحالی که خم شدم سمت صورتش پرسیدم. به خودش اومد، قرمز شده بود! لبخند زدم.
_کیوت شدی!
#ا.ت
با این حرف تهیونگ قلبم لرزید! کیوت شده بودم؟ وای نکنه باز قرمز شدمم؟
یانگسو: آقااا...آقااا
یانگسو دویید سمتمون.
تهیونگ ازم فاصله گرفت و سمت یانگسو برگشت.
رفتیم داخل ماشین و حرکت کردیم سمت عمارت.
#part۱۱
حمایت کم شده ولی خب💔.....
معامله تموم شد!
آقای کیم برد!!!
خیلی هم حرفه ای برد! واقعا خیلی خوشم اومد!
_باختت رو تبریک میگم!
با پوزخند گفت.
~اوه...مثل اینکه یه پرنسس خوشگل از دست دادم!
خندید.
یکم خجالت کشیدم و معذب شدم.
آقای کیم با عصبانیت بلند شد و کتش رو برداشت.
_بریم ا.ت
با لحن سرد و جدی. دنبالش راه افتاده بودم که:
~حالا بودین که!
آقای کیم عصبی تر شد!
_ا.ت کت منو نگه دار
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت. کتشو گرفتم.
با قدم های بلند رفت سمت سئوجون!! از ترس دستمو گرفتم جلوی دهنم.
بادیگارد های اون پسره اومدن تا جلوی آقای کیم رو بگیرن.
آقای کیم با عصبانیت یقه اشو سفت گرفته بود و ول نمیکرد.
_داری گنده تر دهنت حرف میزنی جه وون!
با عصبانیت گفت.
اون پوزخند از روی ترس زد.
~اوه اوه...ببینم نکنه عاشق شدی؟ میگیرمش!
آخرین جملشو اومد در گوش آقای کیم گفت.
نمیدونم چی گفت ولی خیلی تهیونگ رو عصبی کرد، طوری که یدونه زد با مشت تو صورت جه وون!
+کیم!
داد زدم. دست خودم نبود! خیلی ترسیده بودم!
#تهیونگ
با جیغ ا.ت دست نگه داشتم! فهمیدم ترسیده!
یقه اشو ول کردم و لباسمو مرتب کردم.
برگشتم سمت ا.ت و با قیافه نگران و ترسیده اش مواجه شدم.
_چیزی نیست
بزور لبخند کوچیکی زدم. رفتم سمتش و کتمو ازش گرفتم.
_بریم؟
مات و مبهوت بهم خیره شده بود!
_گفتم بریم؟
درحالی که خم شدم سمت صورتش پرسیدم. به خودش اومد، قرمز شده بود! لبخند زدم.
_کیوت شدی!
#ا.ت
با این حرف تهیونگ قلبم لرزید! کیوت شده بودم؟ وای نکنه باز قرمز شدمم؟
یانگسو: آقااا...آقااا
یانگسو دویید سمتمون.
تهیونگ ازم فاصله گرفت و سمت یانگسو برگشت.
رفتیم داخل ماشین و حرکت کردیم سمت عمارت.
۱۳.۱k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.