همین جا باید بگم که در بین اعضای انجمنی ها یک نفر بود ک

🌼 همین جا باید بگم که در بین اعضای انجمنی ها یک نفر بود که از روز اولی که دیدمش احساس خوبی داشتم. بسیار خوشرو و مهربان بود☺️ و به نظر من اصلاً خودش را نمی گرفت.😊

🌼از همین انجمنی ها بود ولی با اونها فرق داشت. مث ما لباس می پوشید و زنگ های 🔔 تفریح مثل اکثر بچه ها 🧒توی صف ساندویچ🌭سیب زمینی می ایستاد.چایی🍮نمی خورد و عجیب تر اینکه مثل همیشه بوی عطر می داد.

🌼در مدرسه 🏫 ما اون تنها کسی بود که تسبیح📿 داشت و صلوات و از این چیزها می فرستاد. اوایل برای اینکه سرکارش بذارم چند باری، جلوی بچه ها بهش گفتم: حاج آقا! التماس دعا!🤲

🌼اما اون با مهربونی😊می گفت: هم چنین.چیزی نگفته بود که به من برخورده، اما نمی‌دونم چرا بیخودی احساس کنفی می کردم.🧐
نمی دونم چرا، اما دوسش داشتم.😘
خیلی دلم می خواست با هم رفیق بشیم، اما اون زیادی آروم بود و از همه بدتر انجمنی بود‌. 😏😒
هر وقت می دیدمش یاد معلم دینی مون می افتادم.😎

#بچه_مثبت_مدرسه
#رمان_نوجوان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@MAGHAR98
دیدگاه ها (۲)

🌼دم غروبی از دل پیچه بیدار شدم.😫 خیلی گرسنه ام بود. به خدا گ...

🌼بغض گلویم را گرفته بود، خدایا چه کنم؟😕روز برام شب شد. قلبم ...

🌼نه! ربطی به امروز نداره. من از همون بچگی، شنبه رو دوست نداش...

🌼کتاب بچه مثبت مدرسه به دغدغه ها و افکار و رفتارهای دنیایی م...

(بچه ها اول بگم که بعضی جاهای فیلم باید حذف میشد و من با این...

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۳

عشق غیر منتظره پارت11

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط