𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁶
+ یه جورایی هم ترسناکه هم هیجانی
× هومم منم دیگه عادت کردم
+ صبح موقعی که اومده بودم خدمتکار بهم گفته بود حق وارد شدن به طبقه سوم رو ندارم ؟
×اهااا طبقه سه! اونجا هم اتاق داداشمه اکثرا فقط ما که خانوادشیم میتونیم بریم ولی حق وارد شدن به اتاقشو بدون اجازه نداریم خدمتکارا برای خودت بهت گفتن
+ چه داداشت دارکه!(متعجب و ترسید)
× میدونستی کسی که قراره راه برگشت رو بهت بگه داداشمه(داره از خنده پا*ره میشه)
+ چیییی!
× داداشم ترسناک نیست اما زیاد با کسی صمیمی نمیشه
+ عذر میخوام اما با گفته های شما واقعا هرکسی بود میترسید!
×کلا داداشم دارکه اما قلب مهربونی داره، الانم زیاد حرف زدیم فردا میاد باهاش اشنا میشی الان بیا بریم پایین تا شام بخوریم
+ هوم
(موقع خواب)
+″راستش از حرف های بورا یکم ترسیدم باید درست رفتار کنم که یه وقت داداشش نکشه منو!!(ا.تتت جونگ کوک شاهزاده اس عزرائیل که نیستت بچمم) با افکار توی ذهنم خوابم برد، صبح با نور خورشید بیدار شدم سر و صدای زیادی بود که دیدم جلوی در کمدم به لباس دیگه هست پشماممم این دیگه چه لباسیهه راستش خیلی با اون یکی فرق داشت بنابراین پوشیدمش و رفتم بیرون″
×خیلیی زیبا شدی قشنگ اندازه تنت بود
+تو گفتی اینو بدن؟ من که شاهزاده نیستم اینو بپوشم دختر
×امروز داداشم بعد از ¹ سال برمیگرده اینجا بنابراین جشن داریم برای همین باید لباس خوبی بپوشی
+ خوب جشن شماست من میموندم داخل اتاق به شما زحمت نمیدادم
× وااا ا.ت دختر جون من یه چیزی میگممم بگو باش
+ چشممم پرنسس (تعظیم و خنده)
×افرین!، بیا ببین دکوراسیون چه جوریهه بدوووو
(بچها ۲۷۰ تا فالور فقط ۶تا کامنت و ۱۹ تا لایک؟ ازتون ممنونم! ولی در کل من این فیکو میزارم چون واقعا سرش زحمت کشیدم شاید پارتای اول خوب نباشه ولی پارتای بعدی خیلی بهترن، ناشناسم که خداروشکر هیچ پیامی نداره، ولی باشه بازم فیکو میزارم)
𝐏𝐚𝐫𝐭:⁶
+ یه جورایی هم ترسناکه هم هیجانی
× هومم منم دیگه عادت کردم
+ صبح موقعی که اومده بودم خدمتکار بهم گفته بود حق وارد شدن به طبقه سوم رو ندارم ؟
×اهااا طبقه سه! اونجا هم اتاق داداشمه اکثرا فقط ما که خانوادشیم میتونیم بریم ولی حق وارد شدن به اتاقشو بدون اجازه نداریم خدمتکارا برای خودت بهت گفتن
+ چه داداشت دارکه!(متعجب و ترسید)
× میدونستی کسی که قراره راه برگشت رو بهت بگه داداشمه(داره از خنده پا*ره میشه)
+ چیییی!
× داداشم ترسناک نیست اما زیاد با کسی صمیمی نمیشه
+ عذر میخوام اما با گفته های شما واقعا هرکسی بود میترسید!
×کلا داداشم دارکه اما قلب مهربونی داره، الانم زیاد حرف زدیم فردا میاد باهاش اشنا میشی الان بیا بریم پایین تا شام بخوریم
+ هوم
(موقع خواب)
+″راستش از حرف های بورا یکم ترسیدم باید درست رفتار کنم که یه وقت داداشش نکشه منو!!(ا.تتت جونگ کوک شاهزاده اس عزرائیل که نیستت بچمم) با افکار توی ذهنم خوابم برد، صبح با نور خورشید بیدار شدم سر و صدای زیادی بود که دیدم جلوی در کمدم به لباس دیگه هست پشماممم این دیگه چه لباسیهه راستش خیلی با اون یکی فرق داشت بنابراین پوشیدمش و رفتم بیرون″
×خیلیی زیبا شدی قشنگ اندازه تنت بود
+تو گفتی اینو بدن؟ من که شاهزاده نیستم اینو بپوشم دختر
×امروز داداشم بعد از ¹ سال برمیگرده اینجا بنابراین جشن داریم برای همین باید لباس خوبی بپوشی
+ خوب جشن شماست من میموندم داخل اتاق به شما زحمت نمیدادم
× وااا ا.ت دختر جون من یه چیزی میگممم بگو باش
+ چشممم پرنسس (تعظیم و خنده)
×افرین!، بیا ببین دکوراسیون چه جوریهه بدوووو
(بچها ۲۷۰ تا فالور فقط ۶تا کامنت و ۱۹ تا لایک؟ ازتون ممنونم! ولی در کل من این فیکو میزارم چون واقعا سرش زحمت کشیدم شاید پارتای اول خوب نباشه ولی پارتای بعدی خیلی بهترن، ناشناسم که خداروشکر هیچ پیامی نداره، ولی باشه بازم فیکو میزارم)
۳۷۳
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.