part 61
part 61
اونجی : میتونم بیام
ات : اره بیا
اونجی : نگران نباش سالم برمیگردن
ات : خدا کنه ولی خیلی نگرانشم
م/ک: بیخیال دخترا این نگرانیهاتون رو کنار بزارید دخترم من مطمئنم که تهیونگ سالم برمیگرد من مطمئنم که نامزدت سالم برمیگرده من به پسرام ایمان دارم
ات : باشه نگران نیستیم
مینجی گریه گرفت منم از گهواره برداشتم و بغلم گرفتمش به چشماش نگاه کردم مثله تهیونگ داشت نگاهم میکرد بغضم گرفت اشکام سرازیر شدن نمی تونستم خودمو کنترل کنم همش بیصدا گریه میکردم
م/ک: ترو خدا گریه نکن
اومد و بغلم کرد
ات : نمتونم که خودمو رو کنترل کنم (گریه شدید)
اونجی :نگران نباش
اجوما : وای دخترم لطفا آروم باش به فکر دخترت باش
ات : سعی خودم رو میکنم
همون دقیقه مینجی گریش گرفت منم زود از بغلم م/ک اومدم بیرون و اشکام رو پاک کردم گفتم انگار مینجی گرسنشه
م/ک: باشه بیاین بریم بیرون
همه از اوتاق رفتن بیرون منم پیراهنمو بالا بردم و به مینجی شیر میدادم بعد از چند دقیقه خوابید تویه گهواره اش گذاشتم و کناره گهواره نشستم همون گوشواره مادرم که تویه زنجیر بود گردنم بود اونو تویه دستم گرفتم و چشمام رو بستم به خودم گفتم تهیونگ هیچیش نمیشه ساعت ها گذشت و خبری از تهیونگ نبود یه ساعت نگاه کردم یک رو نشون میداد اما خبری ازشون نبود
ویو تهیونگ
وقتی از دور به کارخونه نگاه کردم فهمیدم تعدادشون خیلی زیاده پس منم افرادم رو زیاد کردم و بهشون نزدیک شدیم
دونگی : وای وای خوش اومدی معذرت چیه همیه تلاشات جلویه چشمات از بین برن
تهیونگ : گوشام از این چرت و پرتات پرشدن
دونگی : اونجی رو بده
تهیونگ : برو بخواب بعدش میبینیش
دونگی: تویه کار خونه بنزین ریختم همیه کارخونت دسته خودت که نجات بدی
تهیونگ : اتیششون بزن(سرد)
دونگی :مطمئنی
یعنی براش مهم نیست باید از یه روش دیگه استفاده کنم اسلحه رو در آوردم بعد از من همیه افرادم اسلحشون رو طرفشون گرفتم
دونگی:منصرف شدم کار خودت باشه برایه دخترت جون تو رو میخواهم
تهیونگ : پس بیا بگیر (نیشخند)
دونگی : ایییییی عوضی
تا میخواست شلیک کنه تهیونگ با سرعت رفت و با لگت به دسته دونگی میزنه افراد تهیونگ و دونگی با هم درگیر شدن تهیونگ موفق میشه که اسلحه دونگی ازش بگیره و اون طرف انداخت
ادامه دارد....
اونجی : میتونم بیام
ات : اره بیا
اونجی : نگران نباش سالم برمیگردن
ات : خدا کنه ولی خیلی نگرانشم
م/ک: بیخیال دخترا این نگرانیهاتون رو کنار بزارید دخترم من مطمئنم که تهیونگ سالم برمیگرد من مطمئنم که نامزدت سالم برمیگرده من به پسرام ایمان دارم
ات : باشه نگران نیستیم
مینجی گریه گرفت منم از گهواره برداشتم و بغلم گرفتمش به چشماش نگاه کردم مثله تهیونگ داشت نگاهم میکرد بغضم گرفت اشکام سرازیر شدن نمی تونستم خودمو کنترل کنم همش بیصدا گریه میکردم
م/ک: ترو خدا گریه نکن
اومد و بغلم کرد
ات : نمتونم که خودمو رو کنترل کنم (گریه شدید)
اونجی :نگران نباش
اجوما : وای دخترم لطفا آروم باش به فکر دخترت باش
ات : سعی خودم رو میکنم
همون دقیقه مینجی گریش گرفت منم زود از بغلم م/ک اومدم بیرون و اشکام رو پاک کردم گفتم انگار مینجی گرسنشه
م/ک: باشه بیاین بریم بیرون
همه از اوتاق رفتن بیرون منم پیراهنمو بالا بردم و به مینجی شیر میدادم بعد از چند دقیقه خوابید تویه گهواره اش گذاشتم و کناره گهواره نشستم همون گوشواره مادرم که تویه زنجیر بود گردنم بود اونو تویه دستم گرفتم و چشمام رو بستم به خودم گفتم تهیونگ هیچیش نمیشه ساعت ها گذشت و خبری از تهیونگ نبود یه ساعت نگاه کردم یک رو نشون میداد اما خبری ازشون نبود
ویو تهیونگ
وقتی از دور به کارخونه نگاه کردم فهمیدم تعدادشون خیلی زیاده پس منم افرادم رو زیاد کردم و بهشون نزدیک شدیم
دونگی : وای وای خوش اومدی معذرت چیه همیه تلاشات جلویه چشمات از بین برن
تهیونگ : گوشام از این چرت و پرتات پرشدن
دونگی : اونجی رو بده
تهیونگ : برو بخواب بعدش میبینیش
دونگی: تویه کار خونه بنزین ریختم همیه کارخونت دسته خودت که نجات بدی
تهیونگ : اتیششون بزن(سرد)
دونگی :مطمئنی
یعنی براش مهم نیست باید از یه روش دیگه استفاده کنم اسلحه رو در آوردم بعد از من همیه افرادم اسلحشون رو طرفشون گرفتم
دونگی:منصرف شدم کار خودت باشه برایه دخترت جون تو رو میخواهم
تهیونگ : پس بیا بگیر (نیشخند)
دونگی : ایییییی عوضی
تا میخواست شلیک کنه تهیونگ با سرعت رفت و با لگت به دسته دونگی میزنه افراد تهیونگ و دونگی با هم درگیر شدن تهیونگ موفق میشه که اسلحه دونگی ازش بگیره و اون طرف انداخت
ادامه دارد....
۴.۹k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.