رزکوچک

╭────────╮
‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌
╰────────╯
رُزکـــوچــــک²⁹
تهیونگ بی حال توی بغل توما افتاده بود و از ماشین پیاده میشدن.
با ترس سریع از اتاق خارج شدم و از پله ها رفتم پایین.
توما و تهیونگ وارد عمارت شدن.
به طرف توما دویدم و گفتم:چیشده؟
نفسشو کلافه داد بیرون و گفت:توی مهمونی انقدر نوشید تا هوشیاریشو از دست داد
گونه هاش سرخ شده بود و کراواتش شل بود.
تهیونگ آروم چشماشو باز کرد و لبخند ملیحی زد و گفت:این..این رز کوچولوی منه؟
دستشو از دور گردن توما رها کرد و به سمتم اومد.
دستشو گذاشت روی صورتم و گفت:دلم برات تنگ شده بود
و بعد خم شد و بوسه ای روی لبم کاشت.
توما زیر لب خندید و گفت:اووو،پس آقای کیم دلشون برای همسرشون تنگ شده بوده
با نگاه تهیونگ خنده‌شو قورت داد و گفت:حالت خوب نیست،باید استراحت کنی
تهیونگ دستمو گرفت و به سمت اتاق قدم برداشت و گفت:حتما
وارد اتاق شدیم،تهیونگ کتشو دراورد و پرت کرد روی تخت بهم نزدیک شد آروم گفت:نکنه رز کوچولو دلش برام تنگ نشده
زیر لب گفتم:دلم برات تنگ شده بود
کمی خم شد و گفت:هوم؟
بلند تر گفتم:دلــم بــرات تـنــگ شــده بــود
دستشو دور کمرم پیچید و بلندم کرد.
دستمو گذاشتم روی شونش و به چشماش خیره شدم.
لباشو گذاشت روی لبم و شروع کرد به بوسیدن.

با گرمی نفس های تهیونگ که به گردنم میخورد بیدار شدم.
آروم و بی صدا از توی آغوشش در اومدم و لباسمو از روی تخت برداشتم،پوشیدم و پاورچین به سمت در قدم برداشتم.
داشتم به سمت آشپز خونه میرفتم که با صدای خدمتکار وایسادم
_مادام،یه نامه دارید
+نامه؟...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
دیدگاه ها (۱۱)

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

پارت ۵

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟓𝟎کوک:اتاقت یا اتاق من؟آنالی:حالا چه فرقی داره....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط