رزکوچک

╭────────╮
‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌
╰────────╯
رُزکـــوچــــک³⁰
لباسمو از روی تخت برداشتم،پوشیدم و پاورچین به سمت در قدم برداشتم.
داشتم به سمت آشپز خونه میرفتم که با صدای خدمتکار وایسادم
_مادام،یه نامه دارید
نامه؟
به طرف خدمتکار قدم برداشتم و نامه ای که توی دستش بود رو گرفتم.
چشمم به اسم روی نامه خورد
(الـــیز کــلر)
سریع بازش کردم.
سلام.
خواهرکت هر روز دلتنگتر میشه،دلتنگ تماشای ستاره ها،دلتنگ شیطونی هامون توی عمارت مادر بزرگ،اما چه کنیم که چندین کیلومتر ازت دورم،امیدوارم حالت خوب باشه و اون مرد باهات خوب رفتار کنه،گابریل بعضی اوقات خیلی عصبانی میشه و راستش ترسناک میشه اما مجبورم همه رفتار هاش رو تحمل کنم،خب اون پدر بچه‌ای هست که توی شکممه.
دستام سست شد،بغض گلومو چنگ زد و اشک از چشمام جاری شد.
اون یه دختر هیفده سالست،اون مرد چطور تونست؟
اشکام رو پاک کردم و شروع کردم به خوندن ادامه نامه.
اره،اره رزیتا،خواهرکت یه بچه کوچولو توی شکمش داره،الان جون یه بچه توی دستای منه و من به عنوان یه مادر باید با همه چیز کنار بیام.
خیلی دوست دارم.
الـــیز کــلر
نتونستم گریمو کنترل کنم و اشکام پشت هم جاری شدن،صدای گریم کل عمارت رو گرفت.
من براش خواهر خوبی نبودم،به قولی که به مامان دادم عمل نکردم.
دستای گرم یکیو توی دستام احساس کردم.
تهیونگ محکم بغلم کرد و...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
دیدگاه ها (۱۳)

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

پارت ۵

ازدواج از روی اجبار۲ p11

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط