part
part18🦋
-جونم جونم بابایی چیشدی تو خوشگلم نه نه گریه نکن گریه نکن{تکونش میده }
&{بدجوری گریه میکنه}
¢اژن قطره رو بهش بدین بخوره مسکنه
-خیلی ممنون{میزارتش رو میز و اروم با قطره چکون تو دهنش قطره رو میریزه}
&{آروم میشه}
-جواب داد مرسی
¢خواهش میکنم
-ما میتونیم بریم یا بازم منتظر بمونیم
¢سه ساعت باید منتظر بمونید
-تو این سه ساعت چیکار کنیم آخه
¢میتونید اتاق VIP بگیرین و توش استراحت کنید
-اهان باشه ممنونم
¢خواهش میکنم
-ببخشید خانم من میخواستم اتاق VIP بگیرم
§بله حتما بفرمایید از این طرفه اینم کلیدش
-ممنون{گرفت و رفت تو اتاق و آنا
رو خوابوند رو تخت}
&{کش و قوسی به بدنش داد}
-اخ که چقدر خوابم میاد {کتش و کفشاشو در آورد و دراز کشید رو تخت و آنا رو گذاشت رو بازوهاش}دردت گرفت دخترم؟ اره؟ اشکال نداره دیگه تموم شد بابایی دیگه نمیزارم دختر منو اذیت کنن
&{دستاشو به سمت جیمین باز کرد و بغل خواست}
-{برش داشت و گذاشت رو سینش} جونم بابایی جونم تو نمیخوای چیزی بخوری هوم؟ {شیشه شیرش رو میزاره تو دهنش}
&{پس میزنه}
-عه آنا اذیت نکن دیگه بابایی بخور {شیشه رو بزور میکنه داخل دهنش}
&{نمیخوره و مقاومت میکنه}
-خدایا من با تو چیکار کنم آخه باشه نخور به درک{شیشه شیر رو پرت کرد اون ور که خورد به فلاکس فلزی و با صدای بدی افتاد زمین}
&{از صداش ترسید و شروع کرد به گریه کردن}
-{چون عصبی شده بود بهش توجه ی نکرد و گذاشتش تو کالسش و رفت دراز کشید رو تخت}
&{از گریه قرمز شده بود و داشت میلرزید}
-{بی تفاوت بود}
&{گریش بیشتر شد}
-{نگران شد و رفت بالا سرس که دیر قرمز شده و آروم بغلش کرد} هششش آروم باش
&{هنوز گریه میکرد}
-ببخشید ترسوندمت بابایی{تو بغلش تابش میده}
&{آروم میشه}
ادامه دارد...
-جونم جونم بابایی چیشدی تو خوشگلم نه نه گریه نکن گریه نکن{تکونش میده }
&{بدجوری گریه میکنه}
¢اژن قطره رو بهش بدین بخوره مسکنه
-خیلی ممنون{میزارتش رو میز و اروم با قطره چکون تو دهنش قطره رو میریزه}
&{آروم میشه}
-جواب داد مرسی
¢خواهش میکنم
-ما میتونیم بریم یا بازم منتظر بمونیم
¢سه ساعت باید منتظر بمونید
-تو این سه ساعت چیکار کنیم آخه
¢میتونید اتاق VIP بگیرین و توش استراحت کنید
-اهان باشه ممنونم
¢خواهش میکنم
-ببخشید خانم من میخواستم اتاق VIP بگیرم
§بله حتما بفرمایید از این طرفه اینم کلیدش
-ممنون{گرفت و رفت تو اتاق و آنا
رو خوابوند رو تخت}
&{کش و قوسی به بدنش داد}
-اخ که چقدر خوابم میاد {کتش و کفشاشو در آورد و دراز کشید رو تخت و آنا رو گذاشت رو بازوهاش}دردت گرفت دخترم؟ اره؟ اشکال نداره دیگه تموم شد بابایی دیگه نمیزارم دختر منو اذیت کنن
&{دستاشو به سمت جیمین باز کرد و بغل خواست}
-{برش داشت و گذاشت رو سینش} جونم بابایی جونم تو نمیخوای چیزی بخوری هوم؟ {شیشه شیرش رو میزاره تو دهنش}
&{پس میزنه}
-عه آنا اذیت نکن دیگه بابایی بخور {شیشه رو بزور میکنه داخل دهنش}
&{نمیخوره و مقاومت میکنه}
-خدایا من با تو چیکار کنم آخه باشه نخور به درک{شیشه شیر رو پرت کرد اون ور که خورد به فلاکس فلزی و با صدای بدی افتاد زمین}
&{از صداش ترسید و شروع کرد به گریه کردن}
-{چون عصبی شده بود بهش توجه ی نکرد و گذاشتش تو کالسش و رفت دراز کشید رو تخت}
&{از گریه قرمز شده بود و داشت میلرزید}
-{بی تفاوت بود}
&{گریش بیشتر شد}
-{نگران شد و رفت بالا سرس که دیر قرمز شده و آروم بغلش کرد} هششش آروم باش
&{هنوز گریه میکرد}
-ببخشید ترسوندمت بابایی{تو بغلش تابش میده}
&{آروم میشه}
ادامه دارد...
- ۲۳.۱k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط