پارت نهم
پارت نهم
٪امروز قراره این زمینو درست کنم تا توش گوجه بکارم
ا.ت با دیدن زمین بزرگ دهنش باز موند
قطعا تا فردا صبح همچین زمینی رو نمیشد صاف کرد حتی اگه هر دوتاشون کار می کردن!
٪اون کلنگو بردار برو از اون گوشه زمین شروع کن!
-تو از کجا شروع میکنی؟
٪من که قرار نیست کار کنم! گفتی من هر کاری بگم تو انجام میدی!
-چی؟؟ ولی..
٪زودباش...خورشید داره غروب میکنه
ا.ت چاره ای جز قبول کردن نداشت
کنلگ سنگین رو بلند کرد و به گوشه ی زمین رفت
چند باری به خاک سفت زمین ضربه زد اما دیگه نتونست
کلنگ رو به زمین انداخت و خودش هم روی زمین نشست
٪هنوز هیچی نشده خسته نشدی؟ بلند شو باید قبل از بهار من گوجه هارو بکارم!
ا.ت چاره ای نداشت
اون قبول کرده بود خودش به تنهایی هر کاری که تهیونگ بهش میگفت رو انجام میداد
مصمم دسته ی کلنگ رو گرفت و با تمام قدرت به زمین کوبید
.....
دیگه شب شده بود و تو اسمون سیاه رنگ به خاطر نبود نور های زیادی که تو شهر موجود بود ستاره های زیادی تو اسمون دیده میشدن و ماه هم به صورت حلالی شکل توی اسمون نمایان بود
بالاخره ا.ت تونست تمام اون زمین بزرگ رو به بهترین شکل صاف کنه
انقدری خسته شده بود که وقتی فهمید به اونطرف زمین رسیده و کارش تموم شده کلنگ رو پرت کرد زمین و خوش هم کنار کلنگ ولو شد
تمام صورت و لباسش خاکی شده بود و تمام صورتش از عرق خیس بود
با صدای پا متوجه شد تهیونگ داره به سمت اون میاد
٪بلند شو بریم خونه
-نمی تونم بلند شم...
تهیونگ به ناچار دخترک رو بلند کرد و روی کولش انداخت
-چیکار میکنی؟
٪دارم میبرمت خونه!
ا.ت مجبور شد ساکت بمونه
تو تموم راه گردن تهیونگ رو گرفته بود و از خجالت سرش رو پایین انداخته بود
تهیونگ حتی وقتی رسیدن به خونه ا.ت رو روی زمین نذاشت
وقتی که داخل شدن یه جون،مین وو و جونگکوک با شوک به ا.ت که سر و وضع کثیفی داشت و روی کول تهیونگ بود خیره شدن
معلوم نبود تهیونگ بیچاره چه بلایی سر دخترک اورده بود!
تهیونگ اروم ا.ت رو روی تخت یک نفره خوابوند
٪بهت گفته بودم نباید میومدی
-من باید لطفتو جبران می کردم
٪نیازی به جبران نیست
ا.ت دیگه حرف های تهیونگ رو نشنید
انقدری خسته بود که پلک هاش روی هم رفتن و به خواب رفت
تهیونگ به دخترک غرق خواب خیره شد
٪اون چهره ی زیبایی داره..شاید اگه منم با اون شیش نفر بودم بهش تجاوز می کردم...
تهیونگ افکار مزخرفش رو پس زد و سریع چراغ اتاق رو خاموش کرد و از اونجا اومد بیرون...
٪امروز قراره این زمینو درست کنم تا توش گوجه بکارم
ا.ت با دیدن زمین بزرگ دهنش باز موند
قطعا تا فردا صبح همچین زمینی رو نمیشد صاف کرد حتی اگه هر دوتاشون کار می کردن!
٪اون کلنگو بردار برو از اون گوشه زمین شروع کن!
-تو از کجا شروع میکنی؟
٪من که قرار نیست کار کنم! گفتی من هر کاری بگم تو انجام میدی!
-چی؟؟ ولی..
٪زودباش...خورشید داره غروب میکنه
ا.ت چاره ای جز قبول کردن نداشت
کنلگ سنگین رو بلند کرد و به گوشه ی زمین رفت
چند باری به خاک سفت زمین ضربه زد اما دیگه نتونست
کلنگ رو به زمین انداخت و خودش هم روی زمین نشست
٪هنوز هیچی نشده خسته نشدی؟ بلند شو باید قبل از بهار من گوجه هارو بکارم!
ا.ت چاره ای نداشت
اون قبول کرده بود خودش به تنهایی هر کاری که تهیونگ بهش میگفت رو انجام میداد
مصمم دسته ی کلنگ رو گرفت و با تمام قدرت به زمین کوبید
.....
دیگه شب شده بود و تو اسمون سیاه رنگ به خاطر نبود نور های زیادی که تو شهر موجود بود ستاره های زیادی تو اسمون دیده میشدن و ماه هم به صورت حلالی شکل توی اسمون نمایان بود
بالاخره ا.ت تونست تمام اون زمین بزرگ رو به بهترین شکل صاف کنه
انقدری خسته شده بود که وقتی فهمید به اونطرف زمین رسیده و کارش تموم شده کلنگ رو پرت کرد زمین و خوش هم کنار کلنگ ولو شد
تمام صورت و لباسش خاکی شده بود و تمام صورتش از عرق خیس بود
با صدای پا متوجه شد تهیونگ داره به سمت اون میاد
٪بلند شو بریم خونه
-نمی تونم بلند شم...
تهیونگ به ناچار دخترک رو بلند کرد و روی کولش انداخت
-چیکار میکنی؟
٪دارم میبرمت خونه!
ا.ت مجبور شد ساکت بمونه
تو تموم راه گردن تهیونگ رو گرفته بود و از خجالت سرش رو پایین انداخته بود
تهیونگ حتی وقتی رسیدن به خونه ا.ت رو روی زمین نذاشت
وقتی که داخل شدن یه جون،مین وو و جونگکوک با شوک به ا.ت که سر و وضع کثیفی داشت و روی کول تهیونگ بود خیره شدن
معلوم نبود تهیونگ بیچاره چه بلایی سر دخترک اورده بود!
تهیونگ اروم ا.ت رو روی تخت یک نفره خوابوند
٪بهت گفته بودم نباید میومدی
-من باید لطفتو جبران می کردم
٪نیازی به جبران نیست
ا.ت دیگه حرف های تهیونگ رو نشنید
انقدری خسته بود که پلک هاش روی هم رفتن و به خواب رفت
تهیونگ به دخترک غرق خواب خیره شد
٪اون چهره ی زیبایی داره..شاید اگه منم با اون شیش نفر بودم بهش تجاوز می کردم...
تهیونگ افکار مزخرفش رو پس زد و سریع چراغ اتاق رو خاموش کرد و از اونجا اومد بیرون...
۵۱.۴k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.