ادامه تک پارتی جیمین
ادامه تک پارتی جیمین
جیمین گوشیش رو برداشت و شماره یومی رو گرفت
چند دقیقه بعد صدایی مردونه پشت خط جواب داد
-باید از اولشم حدس میزدم! اون یه عوضیه خیانتکاره! میکشمت یومی!
+هیونگ چیشده؟
=تو شوهر همونی زنی هستی که من چند دقیقه پیش دزدیدم؟
جیمین با شنیدن حرف مرد یخ به تنش بست
-یعنی چی؟ تو زنمو دزدیدی؟ چه بلایی سرش اوردی؟؟!
=چند دقیقه پیش تو خیابون انداختیمش و رفتیم حوصله این هرزه های رو مخ رو ندارم
-کدوم خیابون ولش کردی؟؟!
=نمی دونم..خیابونو ندیدم
-تو زمان مناسب میفرستمت زندان!
و جیمین تماس رو قطع کرد
+چه اتفاقی افتاده هیونگ؟ بلایی سر یومی اومده؟
-دزدیدنش حالام ولش کردن تو خیابون گوشیشم دزدیدن
+کدوم خیابون؟
-نگفت...باید بریم پیش پلیس
تهیونگ و جیمین سوار ماشین شدن
جیمین با سرعت بالا به طرف اداره پلیس میرفت
چرا؟
چرا همسری که قبلا ازش متنفر بود و به اجبار تحملش می کرد حالا جون اون براش مهم شده بود؟
دلیل قانع کننده ای داشت؟!
+هیونگ نگه دار!
جیمین با حرف تهیونگ فورا ترمز کرد
-چیشده تهیونگ؟
+اون یومی نیست؟
-چرا خودشه! با همین لباسا از خونه رفت بیرون!
جیمین سریع از ماشین پیاده شد
با دیدن یومی که تمام دست و پاهاش زخمی و کبود بود و از درد به خودش میپیچید شوکه دیوار رو گرفت
چرا این بلا سرش اومده بود؟
نکنه همون چیزی بود که جیمین فکرشو میکرد؟
روی زمین نشست و صورت یومی رو تکون میداد بلکه بهوش بیاد
=جیمین...
-یومی؟...حاالت خوبه؟ اونا چه بلایی سر اوردن؟ من...
با صدای گریه یومی جیمین ساکت شد
=هر کاری کردم نتونستم اون گردنبندی که تو تولدم بهم دادیو ازشون بگیرن..وقتی ازشون خواستم گردنبندو بدن کتکم زدن و رو بدنم چاقو کشیدن..ببخشید!
جیمین از درد چشماشو روی هم گذاشت
-برام مهم نیست..همین که زنده ای خوبه...بیا ببرمت بیمارستان
=بذار همینجا بمونم نیازی نیست برام دلسوزی کنی
-هر چی نباشه تو زن منی باید اینکارو انجام بدم!
جیمین دخترک رو بلند کرد و سوار ماشینش کرد
-تهیونگ تو بشین پشت فرمون من این عقب پیش یومی میمونم
تهیونگ اطاعت کرد و ماشین رو به حرکت دراورد
جیمین سر یومی رو روی پاهاش گذاشت و برای اینکه ترسش رو کمتر که دستش رو گرفت
=تنهام نمیذاری؟
-نه...
END
جیمین گوشیش رو برداشت و شماره یومی رو گرفت
چند دقیقه بعد صدایی مردونه پشت خط جواب داد
-باید از اولشم حدس میزدم! اون یه عوضیه خیانتکاره! میکشمت یومی!
+هیونگ چیشده؟
=تو شوهر همونی زنی هستی که من چند دقیقه پیش دزدیدم؟
جیمین با شنیدن حرف مرد یخ به تنش بست
-یعنی چی؟ تو زنمو دزدیدی؟ چه بلایی سرش اوردی؟؟!
=چند دقیقه پیش تو خیابون انداختیمش و رفتیم حوصله این هرزه های رو مخ رو ندارم
-کدوم خیابون ولش کردی؟؟!
=نمی دونم..خیابونو ندیدم
-تو زمان مناسب میفرستمت زندان!
و جیمین تماس رو قطع کرد
+چه اتفاقی افتاده هیونگ؟ بلایی سر یومی اومده؟
-دزدیدنش حالام ولش کردن تو خیابون گوشیشم دزدیدن
+کدوم خیابون؟
-نگفت...باید بریم پیش پلیس
تهیونگ و جیمین سوار ماشین شدن
جیمین با سرعت بالا به طرف اداره پلیس میرفت
چرا؟
چرا همسری که قبلا ازش متنفر بود و به اجبار تحملش می کرد حالا جون اون براش مهم شده بود؟
دلیل قانع کننده ای داشت؟!
+هیونگ نگه دار!
جیمین با حرف تهیونگ فورا ترمز کرد
-چیشده تهیونگ؟
+اون یومی نیست؟
-چرا خودشه! با همین لباسا از خونه رفت بیرون!
جیمین سریع از ماشین پیاده شد
با دیدن یومی که تمام دست و پاهاش زخمی و کبود بود و از درد به خودش میپیچید شوکه دیوار رو گرفت
چرا این بلا سرش اومده بود؟
نکنه همون چیزی بود که جیمین فکرشو میکرد؟
روی زمین نشست و صورت یومی رو تکون میداد بلکه بهوش بیاد
=جیمین...
-یومی؟...حاالت خوبه؟ اونا چه بلایی سر اوردن؟ من...
با صدای گریه یومی جیمین ساکت شد
=هر کاری کردم نتونستم اون گردنبندی که تو تولدم بهم دادیو ازشون بگیرن..وقتی ازشون خواستم گردنبندو بدن کتکم زدن و رو بدنم چاقو کشیدن..ببخشید!
جیمین از درد چشماشو روی هم گذاشت
-برام مهم نیست..همین که زنده ای خوبه...بیا ببرمت بیمارستان
=بذار همینجا بمونم نیازی نیست برام دلسوزی کنی
-هر چی نباشه تو زن منی باید اینکارو انجام بدم!
جیمین دخترک رو بلند کرد و سوار ماشینش کرد
-تهیونگ تو بشین پشت فرمون من این عقب پیش یومی میمونم
تهیونگ اطاعت کرد و ماشین رو به حرکت دراورد
جیمین سر یومی رو روی پاهاش گذاشت و برای اینکه ترسش رو کمتر که دستش رو گرفت
=تنهام نمیذاری؟
-نه...
END
۷۳.۰k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.