ادامه پارت۵۵
ادامه پارت۵۵
یونگی:دیشب محموله رو از طرف گرفتم
و مستقیم فرستادمش ژاپن
جیمین:محموله سالم رسیده ژاپن یونگی
خیالت راحت ژانگوو هم محموله رو تحویل گرفته
یونگی:خوبه..
حالا باید از شر لیان حرومزاده خلاص بشیم
جیمین:اما...اما یونگی
مگه بی گناهی لیان تو گذشته برات ثابت نشد
کسی که پدرتو کشته پدر تهیونگه نه لیان
بنظرم ریسک نکن
چون اگه لیان کشته بشه
همه به ما شک میکنن
یونگی:هیچکس جز تهیونگ به ما شک نمیکنه جیمین
قرار نیست طوری بکشم که همه جا صداش بپیچه
درسته..
من باید انتقام اصلی و از تهیونگ بگیرم
به خاطر کشتن پدرم توسط بابای حرومیش
به خاطر تجاوز به مامانم جلوی چشمای من
دستامو مشت کردم
به خاطر دزدیدن ا.ت و شکنجه کردنش
از هرچیزی که بگذرم جیمین
نمیتونم از اون صحنه بگذرم...
‹فلشبک›
ن..نه بابام... بابامو کشتن
از لای در کمد به جنازه ی بابام که غرق خون
شده بود نگاه کردم...
با صدای ضعیفی بابامو صدا میکردم
دلم بغل مامانمو میخواست
دلم میخواست همه اینا خواب بود
من فقط...من فقط هفت سالمه
چرا باید یه همچین بلاهایی سرم بیاد
صدای جیغای مامانم باعث شد با ترس بیشتری به اتاق زل بزنم..
موهاشو ول کنین عوضیا هققق
مامانمو ول کنینن
با صدای ضعیف میگفتم و با ناخونام گوشت پامو خراش میدادم...دردی که تجربه میکنم از درد دیدن کشتن پدر مادرم کمتره
پدر ته:دلم میخواد قبل کشتنت یه حال حسابی بهم بدی هرزه
مادر یونگی:چی از جونمون میخوای حرومزاده
شوهرمو کشتی برای چی عوضیییی
تو...تو مثل برادرش بودییییی
پدر ته:سیلی محکمی بهش زدم
آخی..همیشه آدما از نزدیک تریناشون ضربه میخورن
لبلساشو تو تنش جر دادم و دست و پاشو
بستم به تخت
مادر یونگی:اصلا برام مهم نبود چه بلایی داره سرم میاد...من فقط فکرم پیش پسر هفت سالم بود که از توی کمد که خودم قایمش کردم داره اینارو میبینه
چشمامو بستم..
گذاشتم هرکاری که دلش میخواد باهام بکنه...
‹پایان فلش بک›
یونگی:دیشب محموله رو از طرف گرفتم
و مستقیم فرستادمش ژاپن
جیمین:محموله سالم رسیده ژاپن یونگی
خیالت راحت ژانگوو هم محموله رو تحویل گرفته
یونگی:خوبه..
حالا باید از شر لیان حرومزاده خلاص بشیم
جیمین:اما...اما یونگی
مگه بی گناهی لیان تو گذشته برات ثابت نشد
کسی که پدرتو کشته پدر تهیونگه نه لیان
بنظرم ریسک نکن
چون اگه لیان کشته بشه
همه به ما شک میکنن
یونگی:هیچکس جز تهیونگ به ما شک نمیکنه جیمین
قرار نیست طوری بکشم که همه جا صداش بپیچه
درسته..
من باید انتقام اصلی و از تهیونگ بگیرم
به خاطر کشتن پدرم توسط بابای حرومیش
به خاطر تجاوز به مامانم جلوی چشمای من
دستامو مشت کردم
به خاطر دزدیدن ا.ت و شکنجه کردنش
از هرچیزی که بگذرم جیمین
نمیتونم از اون صحنه بگذرم...
‹فلشبک›
ن..نه بابام... بابامو کشتن
از لای در کمد به جنازه ی بابام که غرق خون
شده بود نگاه کردم...
با صدای ضعیفی بابامو صدا میکردم
دلم بغل مامانمو میخواست
دلم میخواست همه اینا خواب بود
من فقط...من فقط هفت سالمه
چرا باید یه همچین بلاهایی سرم بیاد
صدای جیغای مامانم باعث شد با ترس بیشتری به اتاق زل بزنم..
موهاشو ول کنین عوضیا هققق
مامانمو ول کنینن
با صدای ضعیف میگفتم و با ناخونام گوشت پامو خراش میدادم...دردی که تجربه میکنم از درد دیدن کشتن پدر مادرم کمتره
پدر ته:دلم میخواد قبل کشتنت یه حال حسابی بهم بدی هرزه
مادر یونگی:چی از جونمون میخوای حرومزاده
شوهرمو کشتی برای چی عوضیییی
تو...تو مثل برادرش بودییییی
پدر ته:سیلی محکمی بهش زدم
آخی..همیشه آدما از نزدیک تریناشون ضربه میخورن
لبلساشو تو تنش جر دادم و دست و پاشو
بستم به تخت
مادر یونگی:اصلا برام مهم نبود چه بلایی داره سرم میاد...من فقط فکرم پیش پسر هفت سالم بود که از توی کمد که خودم قایمش کردم داره اینارو میبینه
چشمامو بستم..
گذاشتم هرکاری که دلش میخواد باهام بکنه...
‹پایان فلش بک›
۶.۳k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.