وانشات توکیو ریونجرز
★ ִֶָ ࣪ سناریو هنتای ★بونتن/★بانتن ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ p۲ ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ اسم شما :: یور ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ اسم دوست صمیمیت :: یونا :: ریکا :: روبی :: هیناتا :: آیری :: آکانه ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ اسم باند تو / یور :: کانجیرو ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ سن تو :: ۱۸ سال ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ سن بقیه کارکتر ها :: ۲۰ سال ִֶָ ࣪ ★
نکته :: اعضای بانتن داخل مانگا ۲۵ سال به بالا بودن اما داخل این سناریو ۲۰ سالشونه!
شروع ::
از زبان نویسنده ::
اِما دیگه رسید خونه! یک بار دیگه هم به یونا زنگ زد اما دوباره یونا جواب نداد!
اِما فکر کرد شاید گوشیش سر سایلنته برای همین گفت تا ۱۰ دیقه دیگه خودش زنگ میزنه!
اِما رفت تا لباسشو انتخاب کنه!
از زبان اِما / تو ::
اِما :: خب بزار ببینم داخل کمدم چیه که بپوشم!
اِما :: خب فکر کنم این شلوار کارگوعه با این تیشرت سیاه خوب به نظر بیاد!
(نکته :: اِما کلا استایل لش رو میپسنده)
از زبان نویسنده::
اِما رفت حموم و وقتی اومد رفت سریع موهاشو خشک کرد دیگه کمکم باید حاظر میشد و میرفت سینما!
اِما وقتی لباس هاشو پوشید دوباره زنگ زد به یونا و یونا دوباره جواب نداد!
از زبان اِما / تو ::
اِما :: ای بابا خب شاید یونا خواب باشه ! اگه هم چیزی به من گفت بهش میگم میخواستی جواب بدی!
از زبان نویسنده ::
اَما اِما داخل دلش نگران بود چون یونا داخل مدرسه بهش گفت فکر کن مارو بدزدن!
البته یونا این رو به شوخی گفت اما اِما فکر کرد شاید اینجوری باشه!
برای بار آخر رفت در خونه یونا!
و هی در میزد اَما کسی در رو باز نکرد! اِما خیلی نگران شده بود اما از یجایی هم فکر میکرد شاید آکانه به یونا زنگ زده که بیاد سینما! پس برای همین یکم دل آروم شد!
داخل راه که داشت میرفت حس میکرد که یکی داره نگاهش میکنه اَما هر موقع وقتی پشت سرشو نگاه میکرد هیچ کس رو نمیدید!
ولی یهو احساس سستی کرد !
یکی بیهوشش کرد!
وقتی اِما بیهوش شد یکی بردش داخل ماشین و بردش به به یک امارت!
وقتی اِما به هوش اومد یک نفر رو دید!
از زبان کراکتر ها ::
؟؟؟ :: پس دیگه بیدار شدی بیبی !
؟؟؟ :: از عکسات خیلی خوشگل تری بیبی!
از زبان نویسنده ::
دست و پای و دهن اِما بسته بود برای همین نمیتونست حرف بزنه!
اَما وقتی چشماشو کامل تر باز کرد دید که یونا جفت اون آدم ناشناس بود!
اِما یکم تکون خورد
از زبان کراکتر ها ::
؟؟؟ :: اوه بیبی بزار دهنتو باز کنم ببینم چی میگی؟
اِما :: منو دوستمو آزاد کنننن (با داد)
؟؟؟ :: هه دوستت باعث شد که الان تو اینجایی!
اِما :: چییی؟
꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥
★ ִֶָ ࣪ پایان ִֶָ ࣪ ★
تا لایک ۱۰ تا نشدن پارت جدید نمیزارم!
خب دیگه بایییییی
★ ִֶָ ࣪ p۲ ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ اسم شما :: یور ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ اسم دوست صمیمیت :: یونا :: ریکا :: روبی :: هیناتا :: آیری :: آکانه ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ اسم باند تو / یور :: کانجیرو ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ سن تو :: ۱۸ سال ִֶָ ࣪ ★
★ ִֶָ ࣪ سن بقیه کارکتر ها :: ۲۰ سال ִֶָ ࣪ ★
نکته :: اعضای بانتن داخل مانگا ۲۵ سال به بالا بودن اما داخل این سناریو ۲۰ سالشونه!
شروع ::
از زبان نویسنده ::
اِما دیگه رسید خونه! یک بار دیگه هم به یونا زنگ زد اما دوباره یونا جواب نداد!
اِما فکر کرد شاید گوشیش سر سایلنته برای همین گفت تا ۱۰ دیقه دیگه خودش زنگ میزنه!
اِما رفت تا لباسشو انتخاب کنه!
از زبان اِما / تو ::
اِما :: خب بزار ببینم داخل کمدم چیه که بپوشم!
اِما :: خب فکر کنم این شلوار کارگوعه با این تیشرت سیاه خوب به نظر بیاد!
(نکته :: اِما کلا استایل لش رو میپسنده)
از زبان نویسنده::
اِما رفت حموم و وقتی اومد رفت سریع موهاشو خشک کرد دیگه کمکم باید حاظر میشد و میرفت سینما!
اِما وقتی لباس هاشو پوشید دوباره زنگ زد به یونا و یونا دوباره جواب نداد!
از زبان اِما / تو ::
اِما :: ای بابا خب شاید یونا خواب باشه ! اگه هم چیزی به من گفت بهش میگم میخواستی جواب بدی!
از زبان نویسنده ::
اَما اِما داخل دلش نگران بود چون یونا داخل مدرسه بهش گفت فکر کن مارو بدزدن!
البته یونا این رو به شوخی گفت اما اِما فکر کرد شاید اینجوری باشه!
برای بار آخر رفت در خونه یونا!
و هی در میزد اَما کسی در رو باز نکرد! اِما خیلی نگران شده بود اما از یجایی هم فکر میکرد شاید آکانه به یونا زنگ زده که بیاد سینما! پس برای همین یکم دل آروم شد!
داخل راه که داشت میرفت حس میکرد که یکی داره نگاهش میکنه اَما هر موقع وقتی پشت سرشو نگاه میکرد هیچ کس رو نمیدید!
ولی یهو احساس سستی کرد !
یکی بیهوشش کرد!
وقتی اِما بیهوش شد یکی بردش داخل ماشین و بردش به به یک امارت!
وقتی اِما به هوش اومد یک نفر رو دید!
از زبان کراکتر ها ::
؟؟؟ :: پس دیگه بیدار شدی بیبی !
؟؟؟ :: از عکسات خیلی خوشگل تری بیبی!
از زبان نویسنده ::
دست و پای و دهن اِما بسته بود برای همین نمیتونست حرف بزنه!
اَما وقتی چشماشو کامل تر باز کرد دید که یونا جفت اون آدم ناشناس بود!
اِما یکم تکون خورد
از زبان کراکتر ها ::
؟؟؟ :: اوه بیبی بزار دهنتو باز کنم ببینم چی میگی؟
اِما :: منو دوستمو آزاد کنننن (با داد)
؟؟؟ :: هه دوستت باعث شد که الان تو اینجایی!
اِما :: چییی؟
꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥꒷꒦꒥
★ ִֶָ ࣪ پایان ִֶָ ࣪ ★
تا لایک ۱۰ تا نشدن پارت جدید نمیزارم!
خب دیگه بایییییی
۵.۴k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.