• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part192
#leoreza
فرانک: دیگه وقت ناهار گذشته چیزی میخوری بیارم برات
از جا بلند شدم
_نه مامان نمیخورم، کار دارم شب میبینمتون
مامان باشه ای گفت که زهرا خانم صداش زد و رفت ، خواستم برم که
پانیذ: وایسا رضا
برگشتم سوالی نگاهش کردم
_بله
زبونی بر لب کشید
پانیذ: محمد
خونسرد گفتم
_باشه عزیزم گفتم که خودم باهاش حرف میزنم
پانیذ: اما..
_اما نداریم دیگه فعلا
بوسه ای به موهای مشکیش زدم و اومدم بیرون ، سوار ماشین شدم و راه افتادم
گوشی رو برداشتم تا به محمد پیام بدم باید قبل از شرکت رفتن حرف میزدیم بعد از فرستادن پیام
مقصدم رو سمت ساحل در نظر گرفتم ، چون نزدیک بودم دیگه راهم طولانی نشد پارک کردم و رفتم سمت نیمکتی
منتظر نشسته بود تا بیاد
فکر کردم مثل روز های دیگه فقط فکر کردم ، خیلی اشتباه کرده بودم و الان از همه دلخور بودم
این همه سختی تا حالا بهم غلبه نکرده بود و برام سخت بود تا باهاش روبرو بشم
با دستی که به شونم کشیده شد از هپروت بیرون اومدم و محمد کنار نشست
ممد: چیشد فکراتو کردی
به دریا زل زدم
_چه فکرهایی کردم متوجه شدم رفیقم با زنم دست به یکی کردن تا ازم دور بشن ، به جای اینکه کنارم باشین ازم دوری کردین زنم ازم دور شد رفیقمم نخواست خودشو قاطی کنه
ممد: اینجوری فکر میکنی ، تلاش کردی ممنونم
نگاهی بهش کردم
_بنظرت چجوری فکر کنم تو که خبر داشتی میگفتی بهم در جریان میزاشتی نه اینکه کنارم نقش بازی کنی
ممد: پانیذ ازم درخواست کرد ، بخاطر تو این تصمیم رو گرفتیم من از اولش هم بهش گفتم اشتباهه اما اون دختر گفت بر اینکه تو به هدفت برسی این کارو انجام میدم
درمونده لب زدم
_جلوش رو میگرفتی به من میگفتی کار سختی بود
سری به نه تکون داد
ممد: انگار متوجه نمیشی یکم کل احتمالات رو در نظر بگیر سر اون دختر چه بلاهایی آوردن میترسید، میترسید هم تو رو از دست بده هم بچه اش رو چیکار میکردم با جونتون بازی میکردم
سرم رو با دستام گرفتم
_اما دوری ازش سخت بود نمیشه انقدر نامردی کرد
ممد: یادته ازت پرسیدم پانیذ مهمه یا هدفت گفتی من به دوتا هدف ام میرسم پانیذ هم کنارمه...اما چیشد پانیذ رو فراموش کردی
بلند شدم و نفس بلندی کشیدم ریه هام درد میکرد و ممد همینطوری ادامه میداد
ممد: بار ها ازت پرسیدم بهش حسی داری جوابم رو سر بالا دادی اگه اینجوری حساب میکنی تو حتی به من و خودت هم دروغ میگفتی خودتو دور میزدی با اینکه عاشقش بودی
چشم فشردم
ممد: اگه به من میگفتی شاید پانیذ مخفیانه نميومد به من بگه عاشقش شدم اما هر دفعه چیزی رو بهونه میکنه تا پشیمونم کنه...
نزاشتم ادامه بده داد زدم
_باشه ، باشهه دیگه ادامه نده....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part192
#leoreza
فرانک: دیگه وقت ناهار گذشته چیزی میخوری بیارم برات
از جا بلند شدم
_نه مامان نمیخورم، کار دارم شب میبینمتون
مامان باشه ای گفت که زهرا خانم صداش زد و رفت ، خواستم برم که
پانیذ: وایسا رضا
برگشتم سوالی نگاهش کردم
_بله
زبونی بر لب کشید
پانیذ: محمد
خونسرد گفتم
_باشه عزیزم گفتم که خودم باهاش حرف میزنم
پانیذ: اما..
_اما نداریم دیگه فعلا
بوسه ای به موهای مشکیش زدم و اومدم بیرون ، سوار ماشین شدم و راه افتادم
گوشی رو برداشتم تا به محمد پیام بدم باید قبل از شرکت رفتن حرف میزدیم بعد از فرستادن پیام
مقصدم رو سمت ساحل در نظر گرفتم ، چون نزدیک بودم دیگه راهم طولانی نشد پارک کردم و رفتم سمت نیمکتی
منتظر نشسته بود تا بیاد
فکر کردم مثل روز های دیگه فقط فکر کردم ، خیلی اشتباه کرده بودم و الان از همه دلخور بودم
این همه سختی تا حالا بهم غلبه نکرده بود و برام سخت بود تا باهاش روبرو بشم
با دستی که به شونم کشیده شد از هپروت بیرون اومدم و محمد کنار نشست
ممد: چیشد فکراتو کردی
به دریا زل زدم
_چه فکرهایی کردم متوجه شدم رفیقم با زنم دست به یکی کردن تا ازم دور بشن ، به جای اینکه کنارم باشین ازم دوری کردین زنم ازم دور شد رفیقمم نخواست خودشو قاطی کنه
ممد: اینجوری فکر میکنی ، تلاش کردی ممنونم
نگاهی بهش کردم
_بنظرت چجوری فکر کنم تو که خبر داشتی میگفتی بهم در جریان میزاشتی نه اینکه کنارم نقش بازی کنی
ممد: پانیذ ازم درخواست کرد ، بخاطر تو این تصمیم رو گرفتیم من از اولش هم بهش گفتم اشتباهه اما اون دختر گفت بر اینکه تو به هدفت برسی این کارو انجام میدم
درمونده لب زدم
_جلوش رو میگرفتی به من میگفتی کار سختی بود
سری به نه تکون داد
ممد: انگار متوجه نمیشی یکم کل احتمالات رو در نظر بگیر سر اون دختر چه بلاهایی آوردن میترسید، میترسید هم تو رو از دست بده هم بچه اش رو چیکار میکردم با جونتون بازی میکردم
سرم رو با دستام گرفتم
_اما دوری ازش سخت بود نمیشه انقدر نامردی کرد
ممد: یادته ازت پرسیدم پانیذ مهمه یا هدفت گفتی من به دوتا هدف ام میرسم پانیذ هم کنارمه...اما چیشد پانیذ رو فراموش کردی
بلند شدم و نفس بلندی کشیدم ریه هام درد میکرد و ممد همینطوری ادامه میداد
ممد: بار ها ازت پرسیدم بهش حسی داری جوابم رو سر بالا دادی اگه اینجوری حساب میکنی تو حتی به من و خودت هم دروغ میگفتی خودتو دور میزدی با اینکه عاشقش بودی
چشم فشردم
ممد: اگه به من میگفتی شاید پانیذ مخفیانه نميومد به من بگه عاشقش شدم اما هر دفعه چیزی رو بهونه میکنه تا پشیمونم کنه...
نزاشتم ادامه بده داد زدم
_باشه ، باشهه دیگه ادامه نده....
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۶.۳k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.