• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part193
#leoreza
نفسی از حرص و خشم کشیدم
ممد: همه چی رو خودت خراب کردی
راست میگفت همه چی حقیقت داشت مثل روز ، دستی به گردنم کشیدم
مثل دیونه ها شده بودم آره من رونده بودم از خودم پانیذ رو
هر بار من بهونه میآوردم اما فکرش رو نمیکردم بره
نگاهی بهش کردم که دستاش رو دوطرف کتفام گذاشت
ممد: من فقط خواستم بهتون فرصت بدم تا به فهمین ، متوجه اش بشین که دارین عشق رو تجربه میکنین اما فکر نمیکردم انقدر داغونت میکنه
با صدای ضعیف لب زدم
_میدونم تقصیره تو نیست اما انقدر خشم کینه تو دلم جا کرده که میخوام سر کسی خالی کنم
چند قدم به جلو رفتم و کلافه زل زدم به دریا
ممد: اون آدم پانیذ نیست رضا ، اگه میخوای من میشم همون آدم اما سر مادر بچهات خالی نکن
چشم بستم و باز کردم قلبم خیلی سنگینی میکرد ریه هام از این همه اتفاق شوکه شده بود و نفسم درد میکرد
_میدونم سر کی خالی کنم فقط زمان میخوام واسه کارم
ممد: این کارو میزارم عُهده خودت به من ربطی ندارم اما مواظب باش این بار قلب اون دختر بگیره برگشتی نیست
سمتش برگشتم و نگاهش کردم
_بابت حرفام معذرت میخوام
نیمچه لبخندی زد که منم لبخندی زدم
ممد: عیب نداره پسر منم مقصرم باید بهت میگفتم
سری به نشونه نه تکون دادم و بغلش کردم ، ممد برام به برادر بزرگتر بود و تکیهگاهم ..
#paniz
نیکا با ذوق دستی به شکمم کشید
نیکا: اسماشون چی گذاشتین، اصلا انتخاب کردین
لبخندی زدم
_رضا میگه دلا یا دلی
نیکا: خب پسر
_فعلا نمیدونم بین دوتا اسم گیر کردم
نیکا: ععه باشه انتخاب کردی به منم بگو
سری تکون دادم و فرانک و متین هم بهمون ملحق شدن
نیکا: اومدی چقدر دیر کردی
متین: یکم کار داشتم خب چخبر پانیذ اینطرف هااا
بازم تیکه بود چرا فکر میکردن از قصد رفتم
فرانک: این چه حرفیه پسرم ، پانیذ یکم بر فکر کردن رفته بود نه..
متین: میدونم خاله همینجوری پرسیدم منظوری نداشتم
چه از قصد بود یا نبود اما دلم خیلی شکست اما خودم رو حفظ کردم
متین: ناراحت شدی
_نه ناراحت نشدم ، چخبر خوبی کارا چطور میگذره
متین: فداتشم میگذره
سه نفری مشغول حرف زدن شدن که بابا هم اومد اما فقط منتظره رضا بودم بیاد ، ساعت نزدیکای ۸ بود اما خبری ازش نبود
گوشیم رو برداشتم و براش پیامی فرستادم چند ثانیه بعد جواب داد
رضا: جانم چیشده
_کجایی چرا دیر کردی
رضا: نزدیکم چیزی میخوای
_نه فقط زود بیا🌚
رضا: چشم🖤
گوشی رو خاموش کردم و منتظر بودم طاقت نیاوردم از جام بلند شدم و راه در رو درنظر گرفتم
که زنگ خورد با خوشحالی درو باز کردم که لبخندی بهم زد
دستاش رو باز کرد
_بیا اینجا ببینم ...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part193
#leoreza
نفسی از حرص و خشم کشیدم
ممد: همه چی رو خودت خراب کردی
راست میگفت همه چی حقیقت داشت مثل روز ، دستی به گردنم کشیدم
مثل دیونه ها شده بودم آره من رونده بودم از خودم پانیذ رو
هر بار من بهونه میآوردم اما فکرش رو نمیکردم بره
نگاهی بهش کردم که دستاش رو دوطرف کتفام گذاشت
ممد: من فقط خواستم بهتون فرصت بدم تا به فهمین ، متوجه اش بشین که دارین عشق رو تجربه میکنین اما فکر نمیکردم انقدر داغونت میکنه
با صدای ضعیف لب زدم
_میدونم تقصیره تو نیست اما انقدر خشم کینه تو دلم جا کرده که میخوام سر کسی خالی کنم
چند قدم به جلو رفتم و کلافه زل زدم به دریا
ممد: اون آدم پانیذ نیست رضا ، اگه میخوای من میشم همون آدم اما سر مادر بچهات خالی نکن
چشم بستم و باز کردم قلبم خیلی سنگینی میکرد ریه هام از این همه اتفاق شوکه شده بود و نفسم درد میکرد
_میدونم سر کی خالی کنم فقط زمان میخوام واسه کارم
ممد: این کارو میزارم عُهده خودت به من ربطی ندارم اما مواظب باش این بار قلب اون دختر بگیره برگشتی نیست
سمتش برگشتم و نگاهش کردم
_بابت حرفام معذرت میخوام
نیمچه لبخندی زد که منم لبخندی زدم
ممد: عیب نداره پسر منم مقصرم باید بهت میگفتم
سری به نشونه نه تکون دادم و بغلش کردم ، ممد برام به برادر بزرگتر بود و تکیهگاهم ..
#paniz
نیکا با ذوق دستی به شکمم کشید
نیکا: اسماشون چی گذاشتین، اصلا انتخاب کردین
لبخندی زدم
_رضا میگه دلا یا دلی
نیکا: خب پسر
_فعلا نمیدونم بین دوتا اسم گیر کردم
نیکا: ععه باشه انتخاب کردی به منم بگو
سری تکون دادم و فرانک و متین هم بهمون ملحق شدن
نیکا: اومدی چقدر دیر کردی
متین: یکم کار داشتم خب چخبر پانیذ اینطرف هااا
بازم تیکه بود چرا فکر میکردن از قصد رفتم
فرانک: این چه حرفیه پسرم ، پانیذ یکم بر فکر کردن رفته بود نه..
متین: میدونم خاله همینجوری پرسیدم منظوری نداشتم
چه از قصد بود یا نبود اما دلم خیلی شکست اما خودم رو حفظ کردم
متین: ناراحت شدی
_نه ناراحت نشدم ، چخبر خوبی کارا چطور میگذره
متین: فداتشم میگذره
سه نفری مشغول حرف زدن شدن که بابا هم اومد اما فقط منتظره رضا بودم بیاد ، ساعت نزدیکای ۸ بود اما خبری ازش نبود
گوشیم رو برداشتم و براش پیامی فرستادم چند ثانیه بعد جواب داد
رضا: جانم چیشده
_کجایی چرا دیر کردی
رضا: نزدیکم چیزی میخوای
_نه فقط زود بیا🌚
رضا: چشم🖤
گوشی رو خاموش کردم و منتظر بودم طاقت نیاوردم از جام بلند شدم و راه در رو درنظر گرفتم
که زنگ خورد با خوشحالی درو باز کردم که لبخندی بهم زد
دستاش رو باز کرد
_بیا اینجا ببینم ...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۷k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.