پارت ۱۷
پارت ۱۷
و تنها همین یه جمله برای اینکه خانم چوی بزنه زیر گریه کافی بود
ـ خ..خیلی تالش کردیم خرج عملش رو دربیاریم ولی نشد ، میگن اگه عملش کنن پنجاه
درصد شانس زنده موندن داره ولی ... اگه نتونه عمل کنه ...
بغضش رو قورت داد و بدون اینکه سرش رو باال بگیره ادامه داد :
ـ میمیره ..
آقای چوی سعی کرد خودش رو عادی نشون بده و پرسید :
ـ و االن از من میخوای خرج عملش رو بدم ؟ خرج عمل پسری که تو رو به منی که این
همه سال زحمتش رو کشیدم ترجیح داد ؟
آروم سرش رو باال آورد و با لحن ملتمسی ادامه داد
ـ ولی اون هنوزم پسرتونه
ـ این رو من تعیین میکنم نه تو .. اون دیگه پسر من نیست
ـ خواهش میکنم ، هر کاری بگید میکنم فقط کمکش کنید .. حتی .. حتی حاضرم ازش جدا
شم
ـ باید خودش بهم قول بده ..
میدونست که یونجون قرار نیست قول بده و حتی اگر میفهمید سوبین رفته سراغ پدرش
عصبی میشد و این اصال براش خوب نبود ، باید یه کاری میکرد ..
ـ اگه یونجون راضی نبود من ازش جدا میشم ، قول میدم .. حتی اگه به قیمت این باشه که
از این شهر برم
ـ من یونجون رو میشناسم چوی سوبین ، اون بدون تو توی این خونه نمیمونه
ازجاش بلند شد و قبل از اینکه بره ادامه داد :
ـ برو و هر وقت که راضیش کردی بیا ازم پول بخواه
و بعد از اتاق بیرون رفت .. شاید فکر میکرد با کمی تحت فشار قرار دادنشون میتونه از
جفتشون قول بگیره که از هم جدا شن و اونوقت جون پسرش رو نجات بده ولی .. حتی
روحش هم خبر نداشت ..این .. آخرین اومد اون پسر شکسته بود و ..ناامیدش کرد ..
***
و تنها همین یه جمله برای اینکه خانم چوی بزنه زیر گریه کافی بود
ـ خ..خیلی تالش کردیم خرج عملش رو دربیاریم ولی نشد ، میگن اگه عملش کنن پنجاه
درصد شانس زنده موندن داره ولی ... اگه نتونه عمل کنه ...
بغضش رو قورت داد و بدون اینکه سرش رو باال بگیره ادامه داد :
ـ میمیره ..
آقای چوی سعی کرد خودش رو عادی نشون بده و پرسید :
ـ و االن از من میخوای خرج عملش رو بدم ؟ خرج عمل پسری که تو رو به منی که این
همه سال زحمتش رو کشیدم ترجیح داد ؟
آروم سرش رو باال آورد و با لحن ملتمسی ادامه داد
ـ ولی اون هنوزم پسرتونه
ـ این رو من تعیین میکنم نه تو .. اون دیگه پسر من نیست
ـ خواهش میکنم ، هر کاری بگید میکنم فقط کمکش کنید .. حتی .. حتی حاضرم ازش جدا
شم
ـ باید خودش بهم قول بده ..
میدونست که یونجون قرار نیست قول بده و حتی اگر میفهمید سوبین رفته سراغ پدرش
عصبی میشد و این اصال براش خوب نبود ، باید یه کاری میکرد ..
ـ اگه یونجون راضی نبود من ازش جدا میشم ، قول میدم .. حتی اگه به قیمت این باشه که
از این شهر برم
ـ من یونجون رو میشناسم چوی سوبین ، اون بدون تو توی این خونه نمیمونه
ازجاش بلند شد و قبل از اینکه بره ادامه داد :
ـ برو و هر وقت که راضیش کردی بیا ازم پول بخواه
و بعد از اتاق بیرون رفت .. شاید فکر میکرد با کمی تحت فشار قرار دادنشون میتونه از
جفتشون قول بگیره که از هم جدا شن و اونوقت جون پسرش رو نجات بده ولی .. حتی
روحش هم خبر نداشت ..این .. آخرین اومد اون پسر شکسته بود و ..ناامیدش کرد ..
***
۳.۷k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.