پارت ۱۹
پارت ۱۹
نفس لرزونش رو بیرون داد و آروم بهش نزدیک شد ، با صدای لرزونش صداش زد
ـ سو..سوبینا ..
سوبین سعی کرد آروم باشه تا هیونگش رو نترسونه ، دستش رو روی زخم روی پیشونیش
گذاشت و با لحن آرومی گفت :
ـ چیزی نیست یونجونا .. من خوبم
ـ پیشونیت .. داره خون میاد
ـ مهم نیست باشه ؟
آروم کنار سوبین نشست ، کم کم چشم هاش پر شد و بغضش شکست . با لحن شکسته و
عاجزانه ای نالید :
ـ من ..من فقط میخوام زنده بمونم .. میخوام ..هق ..میخوام زندگی کنم ..
گریه ش شدت گرفت ..
ـ نمیخوام بمیرم .. می..میترسم ... چرا هیچ کس نجاتم نمیده .. من فقط ... میخوام نفس
بکشم ..
بغض دردناکی که عاجزانه به گلوش چنگ مینداخت تا بشکنه رو قورت داد و آروم جلو
رفت ، جسم شکسته ی مقابلش رو محکم توی آغوش گرفت و بعد از بستن چشم هاش آروم
شروع کرد به نوازش کردنش و زمزمه کرد
ـ نترس هیونگی .. من پیشتم ، نمیزارم چیزی اذیتت کنه ..
چرا کسی کمکش نمیکرد ؟ چرا نمیتونست هیونگش رو نجات بده ؟ ..
***
ـ من .. با خانواده ش صحبت کردم ولی اونا هم پولی ندارن که بهم بدن
ـ متاسفم سوبین شی .. کاری از دست من برنمیاد ..
.
.
نفس لرزونش رو بیرون داد و آروم بهش نزدیک شد ، با صدای لرزونش صداش زد
ـ سو..سوبینا ..
سوبین سعی کرد آروم باشه تا هیونگش رو نترسونه ، دستش رو روی زخم روی پیشونیش
گذاشت و با لحن آرومی گفت :
ـ چیزی نیست یونجونا .. من خوبم
ـ پیشونیت .. داره خون میاد
ـ مهم نیست باشه ؟
آروم کنار سوبین نشست ، کم کم چشم هاش پر شد و بغضش شکست . با لحن شکسته و
عاجزانه ای نالید :
ـ من ..من فقط میخوام زنده بمونم .. میخوام ..هق ..میخوام زندگی کنم ..
گریه ش شدت گرفت ..
ـ نمیخوام بمیرم .. می..میترسم ... چرا هیچ کس نجاتم نمیده .. من فقط ... میخوام نفس
بکشم ..
بغض دردناکی که عاجزانه به گلوش چنگ مینداخت تا بشکنه رو قورت داد و آروم جلو
رفت ، جسم شکسته ی مقابلش رو محکم توی آغوش گرفت و بعد از بستن چشم هاش آروم
شروع کرد به نوازش کردنش و زمزمه کرد
ـ نترس هیونگی .. من پیشتم ، نمیزارم چیزی اذیتت کنه ..
چرا کسی کمکش نمیکرد ؟ چرا نمیتونست هیونگش رو نجات بده ؟ ..
***
ـ من .. با خانواده ش صحبت کردم ولی اونا هم پولی ندارن که بهم بدن
ـ متاسفم سوبین شی .. کاری از دست من برنمیاد ..
.
.
۲.۲k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.