پارت ۱۸
پارت ۱۸
هنوز ذهنش درگیر بود ولی با ورود به بیمارستان و شنیدن سر و صدایی که توی سالن
پیچیده بود افکار درهمش نصفه نیمه موند ، نگاهش دنبال صدا گشت و با دیدن چند تا از
پرستار ها جلوی اتاق یونجون تمام بدنش یخ کرد
فورا به سمت اتاق دوید همین که وارد اتاق شد با یونجونی مواجه شد که با بی قراری سعی
داشت دکتر و پرستارهایی که میخواستن آرومش کنن رو پس بزنه ، دور خودش میچرخید و
به موهاش چنگ مینداخت .. کسایی که بهش نزدیک میشدن رو هول میداد و سرشون داد
میزد تمام وسیله های اتاق رو روی زمین ریخته بود و اجازه نمیداد کسی بهش نزدیک شه
رو به یکی از پرستار ها با نگرانی پرسید
ـ چیشده ؟
ـ تقریبا ده دقیقه ای میشه که داره بی قراری میکنه ، حتی نمیزاره بهش نزدیک شیم که
بهش آرامبخش بزنیم
آروم به سمتش قدم برداشت و سعی کرد بهش نزدیک شه ، ولی یونجون دیگه حتی متوجه
حضور اون هم نبود
ـ سوبین شی بیا عقب ، نباید بهش آسیبی بزنیم
براش مهم نبود ، تا کی میخواستن عقب بمونن و بزارن یونجون اینجوری به خودش بپیچه ؟
مشخص بود که درد داره و حتی زخم گلوش هم هنوز خوب نشده بود ولی داشت داد میزد
آروم بهش نزدیک تر شد
ـ هیونگ .. منو ببین ..
یونجون داد زد
یونجون : نیا جلو
و با شدت بیشتری شروع کرد به اشک ریختن ، ناخودآگاه با دیدن این وضعیت آشفته
هیونگش بغضش گرفت ولی االن وقتش نبود .. باید آرومش میکرد ..
یه قدم دیگه جلوتر رفت و سعی کرد نگهش داره ، یونجون همچنان بی قراری میکرد و
سعی داشت پسش بزنه .. با تمام توانش هلش داد و این باعث شد پرت شه روی زمین و
سرش با گوشه ی میز برخورد کنه
و بالخره همزمان با صدای جیغ پرستار ها و فهمیدن اینکه کسی که روی زمین انداختش
سوبین بوده آروم گرفت ، هنوز داشت به شدت میلرزید و بی اختیار اشک میریخت
هنوز ذهنش درگیر بود ولی با ورود به بیمارستان و شنیدن سر و صدایی که توی سالن
پیچیده بود افکار درهمش نصفه نیمه موند ، نگاهش دنبال صدا گشت و با دیدن چند تا از
پرستار ها جلوی اتاق یونجون تمام بدنش یخ کرد
فورا به سمت اتاق دوید همین که وارد اتاق شد با یونجونی مواجه شد که با بی قراری سعی
داشت دکتر و پرستارهایی که میخواستن آرومش کنن رو پس بزنه ، دور خودش میچرخید و
به موهاش چنگ مینداخت .. کسایی که بهش نزدیک میشدن رو هول میداد و سرشون داد
میزد تمام وسیله های اتاق رو روی زمین ریخته بود و اجازه نمیداد کسی بهش نزدیک شه
رو به یکی از پرستار ها با نگرانی پرسید
ـ چیشده ؟
ـ تقریبا ده دقیقه ای میشه که داره بی قراری میکنه ، حتی نمیزاره بهش نزدیک شیم که
بهش آرامبخش بزنیم
آروم به سمتش قدم برداشت و سعی کرد بهش نزدیک شه ، ولی یونجون دیگه حتی متوجه
حضور اون هم نبود
ـ سوبین شی بیا عقب ، نباید بهش آسیبی بزنیم
براش مهم نبود ، تا کی میخواستن عقب بمونن و بزارن یونجون اینجوری به خودش بپیچه ؟
مشخص بود که درد داره و حتی زخم گلوش هم هنوز خوب نشده بود ولی داشت داد میزد
آروم بهش نزدیک تر شد
ـ هیونگ .. منو ببین ..
یونجون داد زد
یونجون : نیا جلو
و با شدت بیشتری شروع کرد به اشک ریختن ، ناخودآگاه با دیدن این وضعیت آشفته
هیونگش بغضش گرفت ولی االن وقتش نبود .. باید آرومش میکرد ..
یه قدم دیگه جلوتر رفت و سعی کرد نگهش داره ، یونجون همچنان بی قراری میکرد و
سعی داشت پسش بزنه .. با تمام توانش هلش داد و این باعث شد پرت شه روی زمین و
سرش با گوشه ی میز برخورد کنه
و بالخره همزمان با صدای جیغ پرستار ها و فهمیدن اینکه کسی که روی زمین انداختش
سوبین بوده آروم گرفت ، هنوز داشت به شدت میلرزید و بی اختیار اشک میریخت
۲.۱k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.