چمدان را بستی
چمــدان را بســتی
تمــام شال گردن های دنیــا را قرض گرفتی
و تمــام کلاه های دنیــا به ســرت رفت
تا پنهــان کنی
چشــم هایت را
لــب هایت را
تا آخــرین حــادثه ی عاشــقانه
اتفــاق نیــفتد
دســتانت را زیر تمــام دست های دنیــا
جــا گذاشــتی
و مـرا پشــت سرت...
پایـت را توی تمــام کفــش های دنیــا کردی
تا یکی انــدازه اش به رفتــن
قــد بدهــد
از تمــام حــروف ساکــت کار کشــیدی
که خداحافــظی یادت بدهــند
و تو یک روز
با تمــام پاهای دنیــا رفتی
و من با تمــام چشــم های دنیــا نگاهــت کردم
و هـرگـــز نفهمــیدم
که چگــونه پس از تـــو
از پــا افتـــادم...
تمــام شال گردن های دنیــا را قرض گرفتی
و تمــام کلاه های دنیــا به ســرت رفت
تا پنهــان کنی
چشــم هایت را
لــب هایت را
تا آخــرین حــادثه ی عاشــقانه
اتفــاق نیــفتد
دســتانت را زیر تمــام دست های دنیــا
جــا گذاشــتی
و مـرا پشــت سرت...
پایـت را توی تمــام کفــش های دنیــا کردی
تا یکی انــدازه اش به رفتــن
قــد بدهــد
از تمــام حــروف ساکــت کار کشــیدی
که خداحافــظی یادت بدهــند
و تو یک روز
با تمــام پاهای دنیــا رفتی
و من با تمــام چشــم های دنیــا نگاهــت کردم
و هـرگـــز نفهمــیدم
که چگــونه پس از تـــو
از پــا افتـــادم...
- ۴۲۵
- ۱۲ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط