رمان یک خاطره پارت ۳۱: چرا نخوابیدی!؟

♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_³¹ [🖤♥]

تا سونیک متوجه شد که دیدمش از در فاصله گرفت.
امی پرده ها رو ول کرد: الان درو باز میکنم.
درو باز کرد.
سونیک اومد جلو و سلام کرد.
بعد هم اومد نشست.
امی- ام... سونیک؟ افسرده شدی؟؟
سونیک که انگار اصلا متوجه نشده بود امی دوباره گفت: سونیک؟؟
سونیک- ها؟؟ من؟؟ هیچی.
از چشماش معلوم بود هم ناراحتیش و هم بی خوابیش.
خودمو عصبانی نشون دادم: چرا نخوابیدی؟
سونیک- هوم؟
- میگم چرا نخوابیدی؟
سونیک-...
حرفی نزد و سرشو پایین گرفت.
-برو خونه امی.
امی- باشه! بای.
و رفت.
امی که رفت سونیک کلاهشو در اورد و سرشو خاروند.
- گفتم.. چرا نخوابیدی؟ هوم؟ "دوباره با لحن عصبیِ جذاب😑😂"
سونیک-...
فریاد زدم: جوابمو بده!
سونیک هم داد زد و تند گفت: چون داشتم به عشقی که به تو فکر میکردم!

♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
دیدگاه ها (۰)

رمان یک خاطره پارت ۳۲: خجالت کیوتِ شدو🥹🥴🤤❤️‍🩹

چه میکس کراشییی از شدو🥹❤️‍🩹

رمان یک خاطره پارت ۳٠: سونیک غیر عادی😂

رمان یک خاطره پارت ۲۹: سونیکو عاشقی؟

╭────༺ ♕ ༻────╮⊊ #my_mistake ⊋#part6⋆┈┈。゚❃ུ۪ ❀ུ۪ ❁ུ۪ ❃ུ۪ ❀ུ۪...

پارت23

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط