رمان یک خاطره پارت ۲۹: سونیکو عاشقی؟
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_²⁹ [🖤♥]
سریع رفتم بالای یه ساختمون بلند نشستم و به ماشینا نگاه کردم.
من چرا عاشق شدم؟
حالا چرا شدو؟
توی همین فکرا بودم که متوجه شدم هات داگم تموم شده.
بلند شدم و رفتم به سمت خونه.
در رو باز کردم و با سرعت وارد اتاق خودم شدم و در رو قفل کردم و پشت در نشستم.
- اخه سونیک؟ تو و عاشقی؟
«سیلور🌪🤍»
دیشب از اتاق سونیک صدای پا میومد همش راه میرفت.
از پله ها بالا رفتم در اتاقشو زدم.
«سونیک💙⚡»
صدای در بیدارم کرد.
به دور و برم نگاه کردم رو زمین خوابم برده بود.
بلند شدم قفل در رو باز کردم.
سه دور کلید رو چرخونم و در رو باز کردم.
سیلور یه نگا به سر تا پام انداخت.
سیلور - سونیک.. چرا انقدر به هم ریخته ای؟
دست کشیدم به سرم و سرمو خاروندم.
- هیچی.
سیلور- زیر چشمات از بی خوابی گود افتاده.
- مهم نیست.
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_²⁹ [🖤♥]
سریع رفتم بالای یه ساختمون بلند نشستم و به ماشینا نگاه کردم.
من چرا عاشق شدم؟
حالا چرا شدو؟
توی همین فکرا بودم که متوجه شدم هات داگم تموم شده.
بلند شدم و رفتم به سمت خونه.
در رو باز کردم و با سرعت وارد اتاق خودم شدم و در رو قفل کردم و پشت در نشستم.
- اخه سونیک؟ تو و عاشقی؟
«سیلور🌪🤍»
دیشب از اتاق سونیک صدای پا میومد همش راه میرفت.
از پله ها بالا رفتم در اتاقشو زدم.
«سونیک💙⚡»
صدای در بیدارم کرد.
به دور و برم نگاه کردم رو زمین خوابم برده بود.
بلند شدم قفل در رو باز کردم.
سه دور کلید رو چرخونم و در رو باز کردم.
سیلور یه نگا به سر تا پام انداخت.
سیلور - سونیک.. چرا انقدر به هم ریخته ای؟
دست کشیدم به سرم و سرمو خاروندم.
- هیچی.
سیلور- زیر چشمات از بی خوابی گود افتاده.
- مهم نیست.
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
۶.۲k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.