❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
❥ 𖨥 شکجه ی عشق ❥ 𖨥
part ²⁵
ویو میسو
خواب بودم ک یهو وحشت زده بلند شدم نشستم این چه خوابی بود ک من دیدم واییی از ترس عرق کرده بودم ک گرمای دستای یکی رو دور کمرم حس کردم کوک سرشو گذاشت روی شونه ام و بوسه ای روش گذاشت
×خواب بد دیدی؟
+از دستش دلخور بودم بابت دیشب حتی ی معذرت خواهی هم نکرد ک من رو زده با تمام ناراحتی ک از دستش داشتم لب زدم
+از کی تاحالا من برات مهم شدم(نیشخند)
×از همون موقع ک فامیلیت به جئون تغییر کرد
+ا....
انگشتشو گذاشت روی لبام و مانع ادامه ی حرفم شد و خودش شروع کرد به حرف زدن
میدونم بابت دیشب ازت معذرت میخوام ک دست روت بلند کردم خیلی عصبی بودم بابت آتیش گرفتن انبار ها قول میدم دیگ همچنین اتفاقی نمیافته بیب....
بغضی ک توی گلوم بود رو سعی کردم نگه دارم دستاشو از دور کمرم برداشتم و رو بهش نشستم گفتم
پس حرفایی ک بعدش گفتی چی میشه؟
نیشخندی روی لباش شکل گرفت و ی تای ابروش رو داد بالا و به تاج تخت تکیه داد با حالت غرور لب زد
اون سرجاشه بیب.....
حرصی شدم دستی توی موهام کشیدم و با پوزخند شدید رو لبام گفتم
کوک من هیچ وقت با اون شرایطی ک تو فک میکنی نمیتونم کنار بیام از محدود بودن زیاد متنفرم......
نمیتونم مثل کسای دیگ بشینم و صبح تا شب به در دیوار این عمارت فاکی زل بزنم تا تو بیای شاید دلم واز بشه از این شرایط متنفرم
حالت چشماش به عصبی بودن تغییر پیدا کرد و زبونش رو به لپش فشار داد با حالت عصبی گفت
ببین میسو من دلم نمیخواد هیچ وقت بلایی سرت بیارم یا اذیتت کنم پس نباید در برابر من مقاومتی داشته باشی!!
با حالت پرویی جوابشو دادم
مگ من بردتم کوک من زنتم زنتتت چرا نمیخوای بفهمی من با بقیه فرق میکنم.....
وقتی ک عاشق هم شدیم به من قول دادی تو با این ک مافیایی و روحیه لطیفی نداری رفتارت با من فرق داشته باشه تو قول دادی مگ همیشه نمیگی قول های جئون قوله هوم؟!
گردنشو چرخوند و با پوزخندی ک روی لباش شکل گرفته بود گفت
اوه بیب....
بعد به سمتم اومد بوسه نرمی روی لبام کاشت و در همون حالت ک صورتامون بهم چسبیده بود حرف زد
میریم صبحانه میخوریم بعدش باهم حرف میزنیم دوباره....
بعد از روی تخت بلند شد و به سمت کمد بزرگ لباساش رفت و کت شلوار مشکی با پیراهن خاکستری ای رو برداشت
کلافه روی تخت افتادم و پاهامو به تخت میکوبیدم جیغ خفه ای زدم و با صدای نسبتا بلندی ک تهش به التماس ختم میشد گفتم
کوک چرا انقد اذیتم میکنی تو اخه؟!
صدایی ازش نشنیدم برگشتم ک دیدم داره کرواتشو میبنده نیم نگاهی از توی آینه بهم انداخت و گفت
بجای اینکه انقد لجبازی کنی بلند شو لباساتو بپوش حاضر شو....
از روی تخت بلند شدم و رفتم کنارش وایسادم با تعجب گفتم
مگ نگفتی ک دیگ نمیزاری بیام سر کار؟
part ²⁵
ویو میسو
خواب بودم ک یهو وحشت زده بلند شدم نشستم این چه خوابی بود ک من دیدم واییی از ترس عرق کرده بودم ک گرمای دستای یکی رو دور کمرم حس کردم کوک سرشو گذاشت روی شونه ام و بوسه ای روش گذاشت
×خواب بد دیدی؟
+از دستش دلخور بودم بابت دیشب حتی ی معذرت خواهی هم نکرد ک من رو زده با تمام ناراحتی ک از دستش داشتم لب زدم
+از کی تاحالا من برات مهم شدم(نیشخند)
×از همون موقع ک فامیلیت به جئون تغییر کرد
+ا....
انگشتشو گذاشت روی لبام و مانع ادامه ی حرفم شد و خودش شروع کرد به حرف زدن
میدونم بابت دیشب ازت معذرت میخوام ک دست روت بلند کردم خیلی عصبی بودم بابت آتیش گرفتن انبار ها قول میدم دیگ همچنین اتفاقی نمیافته بیب....
بغضی ک توی گلوم بود رو سعی کردم نگه دارم دستاشو از دور کمرم برداشتم و رو بهش نشستم گفتم
پس حرفایی ک بعدش گفتی چی میشه؟
نیشخندی روی لباش شکل گرفت و ی تای ابروش رو داد بالا و به تاج تخت تکیه داد با حالت غرور لب زد
اون سرجاشه بیب.....
حرصی شدم دستی توی موهام کشیدم و با پوزخند شدید رو لبام گفتم
کوک من هیچ وقت با اون شرایطی ک تو فک میکنی نمیتونم کنار بیام از محدود بودن زیاد متنفرم......
نمیتونم مثل کسای دیگ بشینم و صبح تا شب به در دیوار این عمارت فاکی زل بزنم تا تو بیای شاید دلم واز بشه از این شرایط متنفرم
حالت چشماش به عصبی بودن تغییر پیدا کرد و زبونش رو به لپش فشار داد با حالت عصبی گفت
ببین میسو من دلم نمیخواد هیچ وقت بلایی سرت بیارم یا اذیتت کنم پس نباید در برابر من مقاومتی داشته باشی!!
با حالت پرویی جوابشو دادم
مگ من بردتم کوک من زنتم زنتتت چرا نمیخوای بفهمی من با بقیه فرق میکنم.....
وقتی ک عاشق هم شدیم به من قول دادی تو با این ک مافیایی و روحیه لطیفی نداری رفتارت با من فرق داشته باشه تو قول دادی مگ همیشه نمیگی قول های جئون قوله هوم؟!
گردنشو چرخوند و با پوزخندی ک روی لباش شکل گرفته بود گفت
اوه بیب....
بعد به سمتم اومد بوسه نرمی روی لبام کاشت و در همون حالت ک صورتامون بهم چسبیده بود حرف زد
میریم صبحانه میخوریم بعدش باهم حرف میزنیم دوباره....
بعد از روی تخت بلند شد و به سمت کمد بزرگ لباساش رفت و کت شلوار مشکی با پیراهن خاکستری ای رو برداشت
کلافه روی تخت افتادم و پاهامو به تخت میکوبیدم جیغ خفه ای زدم و با صدای نسبتا بلندی ک تهش به التماس ختم میشد گفتم
کوک چرا انقد اذیتم میکنی تو اخه؟!
صدایی ازش نشنیدم برگشتم ک دیدم داره کرواتشو میبنده نیم نگاهی از توی آینه بهم انداخت و گفت
بجای اینکه انقد لجبازی کنی بلند شو لباساتو بپوش حاضر شو....
از روی تخت بلند شدم و رفتم کنارش وایسادم با تعجب گفتم
مگ نگفتی ک دیگ نمیزاری بیام سر کار؟
۴۴.۱k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.