رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۸۲
خدایا چرا اینا همه یه تخته شون کمه!
رادوین:تو اضافی داری داداشم! هی خشونت ب خرج میدی که چی بشه؟
+رادوین!
رادوین: اروم باش! اروووووم! روشنک یچی بده این بخوره گل گاو زبونی چیزی ارامش نداره! با این عمرا بشه کار به جایی برسه
_وای بس کنید
در باز شدو پدر رادوین اومد
عمو:بچه ها چخبره؟!
رادوین:بابا این میخواد بخورتم
عمو: رادوین لوس نشو!
رادوین جدی شدو نشست روبرومون
عمو ی نگاه بهمون انداخت رو ب ماهور گفت: پسرم تو حدی نگیر رادوین گاهی شیرین بازیش گل میکنه!
بزارید بهتون بگم برنامه این چن روزو
روشنکو رادوین باهاتون کار میکنن اموزشای لازمم میگن بهتون بهتر بود خودتونم ی چیزایی بلد باشین!
رادوین:ماهور همین بزن بزن شو ادامه بده حله
_من یکم ووشو بلدم!
ماهور کاملا برگشت طرفم: تو ووشو بلدی؟
_یکم اونم اگ یادم نرفته باشه استفاده نکردم ازش!
رادوین: ماهور چی؟
این پسر ک ماشاءالله اصا ی پا ورزشکارع عشقم بدنو ببین جون بابا باشگام ک میره
داشتم تودلم قربون صدقه ماهور میرفتم ک با صدای روشنک ب خودم اومدم
روشنک:ترانه!
_جان
روشنک:عمو داره حرف میزنه اگ الان پدر رادوین نبود میزدم زیر خنده خودم بیشتر از همه می خندیدم جای بچع ها با شوخیاشون خالی جو و ک دیدم جدیه ب حرفای عمو گوش کردم: این چند روز ک گذشت قبل اینکه قرار باشه برید خارج به شیدا میگید ما برای کار و چون شمام حساس هستید رو کارتون دونفر از طراحامونم همراه خودمون میبریم اونم رادوین و روشنک
_خب ماهور پس مدارک اینکه استخدامن تو شرکتو جور کن مدارک شونن با خودشون
رادوین:اونجاش حله عزیزم ما بلدیم چیکار کنیم شیدا خانوم شک نکنن
عمو:قبل رفتن شما دونفرم صیغه هم میشید!
منو ماهور سکوت کرده بودیم
عمو:چیه باهم مشکل دارید همتون؟! دارم کیارو میفرستم ماموریت باهم!
رادوین: نه پدر من به حالشون فرقی نداره از خداشونم هس! اینا باه...
روشنک حرفشو قطع کرد: رادوین!
این پسر ی تختش کم بود الان میخواس چی بگه! خندم گرف اروم خندیدم
عمو: خب من دیگه برم کلی کار دارم مراقب همدیگه باشید انقدرم سر به سر همدیگه نذارید رادوین کاری نکن یکی دیگه رو بفرستم باهاشون
رادوین: عه بابا!
عمو: بابا نه و قربان! پس سعی کن تا بعد ماموریت جدی رفتار کنی!
رادوین جدی شد: چشم قربان
باباش:پسر دیوونه من!
مراقبش باشید! خدانگهدار همه تون
ازش خداحافظی کردیم و رفت
رادوین درو بست ی نگاه به دور و بر انداختم یه کلبه بود اما تقریبا یه خونه! دو اتاق خوابو ی سالنو آشپزخونه کوچیک خیلی جای قشنگی بود
رادوین:خانوما گشنمه!
روشنک: تو - گوشیت - پیک رستوران!
حسش نیست
_چی میخورید من درست میکنم!
رادوین: ایول خواهرم برو عزیزم برو دنیزم از اولشم از هر انگشتت یه هنر میبارید...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #زیبا #شیک #هنری
خدایا چرا اینا همه یه تخته شون کمه!
رادوین:تو اضافی داری داداشم! هی خشونت ب خرج میدی که چی بشه؟
+رادوین!
رادوین: اروم باش! اروووووم! روشنک یچی بده این بخوره گل گاو زبونی چیزی ارامش نداره! با این عمرا بشه کار به جایی برسه
_وای بس کنید
در باز شدو پدر رادوین اومد
عمو:بچه ها چخبره؟!
رادوین:بابا این میخواد بخورتم
عمو: رادوین لوس نشو!
رادوین جدی شدو نشست روبرومون
عمو ی نگاه بهمون انداخت رو ب ماهور گفت: پسرم تو حدی نگیر رادوین گاهی شیرین بازیش گل میکنه!
بزارید بهتون بگم برنامه این چن روزو
روشنکو رادوین باهاتون کار میکنن اموزشای لازمم میگن بهتون بهتر بود خودتونم ی چیزایی بلد باشین!
رادوین:ماهور همین بزن بزن شو ادامه بده حله
_من یکم ووشو بلدم!
ماهور کاملا برگشت طرفم: تو ووشو بلدی؟
_یکم اونم اگ یادم نرفته باشه استفاده نکردم ازش!
رادوین: ماهور چی؟
این پسر ک ماشاءالله اصا ی پا ورزشکارع عشقم بدنو ببین جون بابا باشگام ک میره
داشتم تودلم قربون صدقه ماهور میرفتم ک با صدای روشنک ب خودم اومدم
روشنک:ترانه!
_جان
روشنک:عمو داره حرف میزنه اگ الان پدر رادوین نبود میزدم زیر خنده خودم بیشتر از همه می خندیدم جای بچع ها با شوخیاشون خالی جو و ک دیدم جدیه ب حرفای عمو گوش کردم: این چند روز ک گذشت قبل اینکه قرار باشه برید خارج به شیدا میگید ما برای کار و چون شمام حساس هستید رو کارتون دونفر از طراحامونم همراه خودمون میبریم اونم رادوین و روشنک
_خب ماهور پس مدارک اینکه استخدامن تو شرکتو جور کن مدارک شونن با خودشون
رادوین:اونجاش حله عزیزم ما بلدیم چیکار کنیم شیدا خانوم شک نکنن
عمو:قبل رفتن شما دونفرم صیغه هم میشید!
منو ماهور سکوت کرده بودیم
عمو:چیه باهم مشکل دارید همتون؟! دارم کیارو میفرستم ماموریت باهم!
رادوین: نه پدر من به حالشون فرقی نداره از خداشونم هس! اینا باه...
روشنک حرفشو قطع کرد: رادوین!
این پسر ی تختش کم بود الان میخواس چی بگه! خندم گرف اروم خندیدم
عمو: خب من دیگه برم کلی کار دارم مراقب همدیگه باشید انقدرم سر به سر همدیگه نذارید رادوین کاری نکن یکی دیگه رو بفرستم باهاشون
رادوین: عه بابا!
عمو: بابا نه و قربان! پس سعی کن تا بعد ماموریت جدی رفتار کنی!
رادوین جدی شد: چشم قربان
باباش:پسر دیوونه من!
مراقبش باشید! خدانگهدار همه تون
ازش خداحافظی کردیم و رفت
رادوین درو بست ی نگاه به دور و بر انداختم یه کلبه بود اما تقریبا یه خونه! دو اتاق خوابو ی سالنو آشپزخونه کوچیک خیلی جای قشنگی بود
رادوین:خانوما گشنمه!
روشنک: تو - گوشیت - پیک رستوران!
حسش نیست
_چی میخورید من درست میکنم!
رادوین: ایول خواهرم برو عزیزم برو دنیزم از اولشم از هر انگشتت یه هنر میبارید...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #زیبا #شیک #هنری
۱۳.۷k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.