مریم
#مریم
به اتاقی که امیر اشاره کرد رفتیم که مسعود پشت به ما نشسته بود و متوجه خضورمون نشده بود و داشت فیلم منو نرگس نگاه میکرد که زدم به بازوی نرگس و یواش گفتم:دِ حرف بزن دیگه نرگس قیافشو جمع کرد و دستشو گذاشت رو بازوش:به من چه تو بزرگتری مثلا،چشم غره ایی بهش رفتم:خوبه حالا اونا تورو میشناسن مسعود از صندلی بلند شد و رو به ما گفت:عهه بد نیست شب عروسی باهم دعوا کنید خانوما بیاین بشینید بجا دعوا یکم حرف بزنید مثلا شب اول زندگیتونه هاا نرگس چشم غره ی توپی بهش رفت و با لحن خشکی گفت:سلام آقای فلاحزاده مسعود نیشش باز شد بعد با اخم مصنوعی گفت:عههه پیرم کردی با لحن خنده دار و شاکی گفت:اقای فلاحزاده پخخخ مگه چند سالمه همون مسعود صدام کن من از بیتوجهیش بهم شاکی شدم:علیک سلام نه ممنون نمیگفتی هم مینشستیم بدون درنگ رفتم رو صندلی نشستم مسعود با فک باز متعجب نگام میکرد...خودشو جمع کرد:عهه سلام ببخشید متوجه نشدم یه چشمکی بهم زد خاله ریزه از حرص دستامو مشت کردم:من خاله ریزم گودزیلای خودشیفته مسعود با شیطنت نگام کرد:هرچی گفتی خودتی خنده حرص دراری زد و رفت رو صندلی نشست منم بی توجه زبونمو تا ته واسش دروردم و رو صندلی نشستم نرگس هم که از دعوای ما هیچی سردرنیورده بود نگاه عاقل اندر سفیهانه ایی بهمون کرد:دیوونه اید بقران😐مسعود شاکی یه تای ابروشو داد بالا:من با هرکی مثل خودش رفتار میکنم خانم کوچولو شاکی اخمام رفت توهم:من اینقد حیوون نیستم😠مسعود ابروهاشو داد بالا:واضحتر حرفتو بزن الان چیزی که گفتی یعنی چی؟یه نیشخند زدم:یعنی من مثل بعضی ادما اشاره ریزی بهش کردم حیوون نیستم مسعود ناخواسته اخماش رفت تو هم و فاصله بینمون با چندقدم از بین برد:که من حیوونم ارهه راستش یکم ترسیده بودم ولی به رو خودم نیوردم:ارهههه چون قدم از مسعود کوتاهتر بود مجبور بودم سرمو بیارم بالا تو چشام زل زده بود صورتشو اورد نزدیکتر نفس های داغش رو روی صورتم پس میزد که این حالمو دگرگون میکنه صورتمو بردم عقب که خورد به دیوار اونم بدون درنگ صورتشو اورد که....
ادامه داره😊
به اتاقی که امیر اشاره کرد رفتیم که مسعود پشت به ما نشسته بود و متوجه خضورمون نشده بود و داشت فیلم منو نرگس نگاه میکرد که زدم به بازوی نرگس و یواش گفتم:دِ حرف بزن دیگه نرگس قیافشو جمع کرد و دستشو گذاشت رو بازوش:به من چه تو بزرگتری مثلا،چشم غره ایی بهش رفتم:خوبه حالا اونا تورو میشناسن مسعود از صندلی بلند شد و رو به ما گفت:عهه بد نیست شب عروسی باهم دعوا کنید خانوما بیاین بشینید بجا دعوا یکم حرف بزنید مثلا شب اول زندگیتونه هاا نرگس چشم غره ی توپی بهش رفت و با لحن خشکی گفت:سلام آقای فلاحزاده مسعود نیشش باز شد بعد با اخم مصنوعی گفت:عههه پیرم کردی با لحن خنده دار و شاکی گفت:اقای فلاحزاده پخخخ مگه چند سالمه همون مسعود صدام کن من از بیتوجهیش بهم شاکی شدم:علیک سلام نه ممنون نمیگفتی هم مینشستیم بدون درنگ رفتم رو صندلی نشستم مسعود با فک باز متعجب نگام میکرد...خودشو جمع کرد:عهه سلام ببخشید متوجه نشدم یه چشمکی بهم زد خاله ریزه از حرص دستامو مشت کردم:من خاله ریزم گودزیلای خودشیفته مسعود با شیطنت نگام کرد:هرچی گفتی خودتی خنده حرص دراری زد و رفت رو صندلی نشست منم بی توجه زبونمو تا ته واسش دروردم و رو صندلی نشستم نرگس هم که از دعوای ما هیچی سردرنیورده بود نگاه عاقل اندر سفیهانه ایی بهمون کرد:دیوونه اید بقران😐مسعود شاکی یه تای ابروشو داد بالا:من با هرکی مثل خودش رفتار میکنم خانم کوچولو شاکی اخمام رفت توهم:من اینقد حیوون نیستم😠مسعود ابروهاشو داد بالا:واضحتر حرفتو بزن الان چیزی که گفتی یعنی چی؟یه نیشخند زدم:یعنی من مثل بعضی ادما اشاره ریزی بهش کردم حیوون نیستم مسعود ناخواسته اخماش رفت تو هم و فاصله بینمون با چندقدم از بین برد:که من حیوونم ارهه راستش یکم ترسیده بودم ولی به رو خودم نیوردم:ارهههه چون قدم از مسعود کوتاهتر بود مجبور بودم سرمو بیارم بالا تو چشام زل زده بود صورتشو اورد نزدیکتر نفس های داغش رو روی صورتم پس میزد که این حالمو دگرگون میکنه صورتمو بردم عقب که خورد به دیوار اونم بدون درنگ صورتشو اورد که....
ادامه داره😊
۴.۳k
۱۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.