رمان:من ارباب توعم
رمان:من ارباب توعم
part29
ارسلان:رفتم پیش دیانا
دیانا:ا...ا...ارسلان
ارسلان:جانمم
دیانا:ب..ب..بخشید
ارسلان:بخشیدم فقد قول بده زود خوب شی
دیانا:ب...ب....باشه
ارسلان:افرین قربونت برم
دیانا:خ..خدانکنه
ارسلان:چیزی نمیخای
دیانا:ن.نه
ارسلان:پیشت وایسم یا برم پیش نیکا
دیانا:پ.پیشم ب...بمون ب..به ن...نیکا هم ب..بگو بیاد
ارسلان:باشه برم بگم بیام
دیانا:ب..باشه
ارسلان:نیکااا
نیکا:جانممم
ارسلان:بیا پیش دیانا
نیکا:باشه
نیکا:دیانا خوبی؟
دیانا:خوبم نیکا گریه کردی؟
نیکا:فقد سر تکون دادم که یعنی اره
دیانا:فدات شم من که خوب بودم
نیکا:خدا نکنه
ارسلان:نیکا چیزی نمیخای
نیکا:نه
دیانا:ارسلان میری کجا؟
ارسلان:میرم دم بیمارستان متینو بیارم
دیانا:زود بیا
ارسلان:باشه قربونت برم
دیانا:خدانکنه
نیکا:دیانا
دیانا:جانم
نیکا:میخام برگردم ایران
دیانا:واقعا؟
نیکا:اره میخام اکیپ کامل باشه و بخاطر تو هم هست
دیانا:فدات بشم اخه🥲🤌🏻
نیکا:خدانکنه
متین:نیکا خوبییی؟
نیکا:خوبم متین
متین:دیانا تو خوبی؟
دیانا:مرصی متین جان
متین:نیکا چرا گوشیتو جواب نمیدی
ارسلان:متین گوشیش خونه هست
دیانا:عهه نیکاااا
نیکا:جانم(با بغض)
دیانا:واا دختر چرا اینجوری کردی
ارسلان:بیا متین همینو میخاستی
نیکا:هیچی(با بغض) دیگه الان بود که بغضم بشکنه و اشکم جاری شه رو صورتم
دیانا:بیا اینجا ببینم خانم بغض
متین:ببخشید نیکا خانم
دیانا:متین برو بیرون ارسلان توعم برو
ارسلان:مراقب خودت باشیااا
دیانا:باشه برو
نیکا:دیگه بغضم شکست و اشکم رو صورتم جاری شد
دیانا:عهه وا نیکااا
دکتر:خانم رحیمی سرمتون تمومه و کشیدش بیرون
دیانا:ممنون و رفتم پیش نیکا
نیکا:دیانا میدونی که چقد دلم نازکه🥲
دیانا:فدای دلت بشم
دیانا:ارسلااان
ارسلان:دیانا صدام کرد رفتم پیشش و دیدم نیکا گریه میکنه
ابجی کوچولو چیشده
نیکا:هیچی
ارسلان:بیا بغلم ببینم
نیکا:رفت تو بغل ارسلان تا میتونستم خودمو خالی کردم
دیانا:ارسلان به متین بگو اب بخره بیاد
ارسلان:باشه
دیانا:......
خب بوز بایی💜🦇🔗🦉🤍
part29
ارسلان:رفتم پیش دیانا
دیانا:ا...ا...ارسلان
ارسلان:جانمم
دیانا:ب..ب..بخشید
ارسلان:بخشیدم فقد قول بده زود خوب شی
دیانا:ب...ب....باشه
ارسلان:افرین قربونت برم
دیانا:خ..خدانکنه
ارسلان:چیزی نمیخای
دیانا:ن.نه
ارسلان:پیشت وایسم یا برم پیش نیکا
دیانا:پ.پیشم ب...بمون ب..به ن...نیکا هم ب..بگو بیاد
ارسلان:باشه برم بگم بیام
دیانا:ب..باشه
ارسلان:نیکااا
نیکا:جانممم
ارسلان:بیا پیش دیانا
نیکا:باشه
نیکا:دیانا خوبی؟
دیانا:خوبم نیکا گریه کردی؟
نیکا:فقد سر تکون دادم که یعنی اره
دیانا:فدات شم من که خوب بودم
نیکا:خدا نکنه
ارسلان:نیکا چیزی نمیخای
نیکا:نه
دیانا:ارسلان میری کجا؟
ارسلان:میرم دم بیمارستان متینو بیارم
دیانا:زود بیا
ارسلان:باشه قربونت برم
دیانا:خدانکنه
نیکا:دیانا
دیانا:جانم
نیکا:میخام برگردم ایران
دیانا:واقعا؟
نیکا:اره میخام اکیپ کامل باشه و بخاطر تو هم هست
دیانا:فدات بشم اخه🥲🤌🏻
نیکا:خدانکنه
متین:نیکا خوبییی؟
نیکا:خوبم متین
متین:دیانا تو خوبی؟
دیانا:مرصی متین جان
متین:نیکا چرا گوشیتو جواب نمیدی
ارسلان:متین گوشیش خونه هست
دیانا:عهه نیکاااا
نیکا:جانم(با بغض)
دیانا:واا دختر چرا اینجوری کردی
ارسلان:بیا متین همینو میخاستی
نیکا:هیچی(با بغض) دیگه الان بود که بغضم بشکنه و اشکم جاری شه رو صورتم
دیانا:بیا اینجا ببینم خانم بغض
متین:ببخشید نیکا خانم
دیانا:متین برو بیرون ارسلان توعم برو
ارسلان:مراقب خودت باشیااا
دیانا:باشه برو
نیکا:دیگه بغضم شکست و اشکم رو صورتم جاری شد
دیانا:عهه وا نیکااا
دکتر:خانم رحیمی سرمتون تمومه و کشیدش بیرون
دیانا:ممنون و رفتم پیش نیکا
نیکا:دیانا میدونی که چقد دلم نازکه🥲
دیانا:فدای دلت بشم
دیانا:ارسلااان
ارسلان:دیانا صدام کرد رفتم پیشش و دیدم نیکا گریه میکنه
ابجی کوچولو چیشده
نیکا:هیچی
ارسلان:بیا بغلم ببینم
نیکا:رفت تو بغل ارسلان تا میتونستم خودمو خالی کردم
دیانا:ارسلان به متین بگو اب بخره بیاد
ارسلان:باشه
دیانا:......
خب بوز بایی💜🦇🔗🦉🤍
۹۱۰
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.