رمان ماهک پارت 144
#رمان_ماهک #پارت_144
خیلی شیک برگشتم سمتش و گفتم عه عزیزم تموم شدی؟ با حرص بله کش داری گفت و مشغول جمع کردن میز شدیم.
وقتی ارش در مدرسه نگه داشت هنوز زود بود و توی حیاط یکی دونفر بیشتر دیده نمیشد.
قبل از اینکه پیاده بشم برگشتم سمتش و صورت همو بوسیدیم و با موفق باشی ارش پیاده شدم.
داشتم مرور میکردم که صدای شخصی رو شنیدم که گفت ببخشید ساعت چنده؟
سرمو بالا گرفتم و گفتم هفت و ربع
اهایی گفت و کنارم نشست و گفت چند سالته؟ لبخندی زدم و گفتم 19 ابروشو با تعجب بالا انداخت و گفت پس اینجا چیکار میکنی.
خندم گرفته بود صورتمو جمع کردم و گفتم خب چون تابستون ازدواج کردم و دیگه نمیتونستم برم مدرسه.
خندید و گفت یکسال صبر میکردی خب، منم متقابلا خندیدم و گفتم من صبر داشتم پسر عموم خیلی هول بود.
زنه اینبار با صدای بلندتری خندید و گفت حق داشته بنده خدا سرمو پایین انداختم و با خجالت خندیدم که چشمم به شکم بالااومده ش افتاد.
سرمو با حیرت بلند کردم و گفتم نی نی داری با لبخند سرشو تکون داد و گفت اره. با ذوق دستامو بهم کوبیدم و گفتم دختر یا پسر؟
+ پسر
_ اسمشو چی میزاری؟
+ نمیدونم هنوز با همسرم به توافق نرسیدیم
با ذوق گفتم حتما هردوتون خیلی هیجان زده اید اره؟ سرشو تکون و داد و گفت اره خیلی زیاد.
مشغول صحبت بودیم و بقیه هم اروم اروم وارد میشدن و با چند نفر دیگه هم اشنا شدم که همه شون خیلی از من بزرگتر بودن.
سرجلسه امتحان همه سوالارو جواب دادم و یه لحظه برگشتم و برگه همون خانم بارداره رو از زیر دستش کشیدم و برگه خودمو دادم بهش و بالای برگه خودمم با مداد نوشتم(اسم و فامیل خودتو بنویس)
خودمم شروع کردم توی برگه سفید اون، سوالارو با یه دست خط دیگه جواب دادم و اسم و فامیلم روهم نوشتم و بلند شدم.
بعد از اینکه برگه مو تحویل مراقب دادم از در مدرسه بیرون رفتم و همون خانومه که اسمش مریم بود با خنده به سمتم اومد و سفت بغلم کرد و ازم تشکر کرد.
یکم باهاش خوش و بش کردم که چشمم افتاد به ارش که دست به سینه تکیه زده به ماشین خوشگلش و با لبخند منو نگاه میکنه.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
خیلی شیک برگشتم سمتش و گفتم عه عزیزم تموم شدی؟ با حرص بله کش داری گفت و مشغول جمع کردن میز شدیم.
وقتی ارش در مدرسه نگه داشت هنوز زود بود و توی حیاط یکی دونفر بیشتر دیده نمیشد.
قبل از اینکه پیاده بشم برگشتم سمتش و صورت همو بوسیدیم و با موفق باشی ارش پیاده شدم.
داشتم مرور میکردم که صدای شخصی رو شنیدم که گفت ببخشید ساعت چنده؟
سرمو بالا گرفتم و گفتم هفت و ربع
اهایی گفت و کنارم نشست و گفت چند سالته؟ لبخندی زدم و گفتم 19 ابروشو با تعجب بالا انداخت و گفت پس اینجا چیکار میکنی.
خندم گرفته بود صورتمو جمع کردم و گفتم خب چون تابستون ازدواج کردم و دیگه نمیتونستم برم مدرسه.
خندید و گفت یکسال صبر میکردی خب، منم متقابلا خندیدم و گفتم من صبر داشتم پسر عموم خیلی هول بود.
زنه اینبار با صدای بلندتری خندید و گفت حق داشته بنده خدا سرمو پایین انداختم و با خجالت خندیدم که چشمم به شکم بالااومده ش افتاد.
سرمو با حیرت بلند کردم و گفتم نی نی داری با لبخند سرشو تکون داد و گفت اره. با ذوق دستامو بهم کوبیدم و گفتم دختر یا پسر؟
+ پسر
_ اسمشو چی میزاری؟
+ نمیدونم هنوز با همسرم به توافق نرسیدیم
با ذوق گفتم حتما هردوتون خیلی هیجان زده اید اره؟ سرشو تکون و داد و گفت اره خیلی زیاد.
مشغول صحبت بودیم و بقیه هم اروم اروم وارد میشدن و با چند نفر دیگه هم اشنا شدم که همه شون خیلی از من بزرگتر بودن.
سرجلسه امتحان همه سوالارو جواب دادم و یه لحظه برگشتم و برگه همون خانم بارداره رو از زیر دستش کشیدم و برگه خودمو دادم بهش و بالای برگه خودمم با مداد نوشتم(اسم و فامیل خودتو بنویس)
خودمم شروع کردم توی برگه سفید اون، سوالارو با یه دست خط دیگه جواب دادم و اسم و فامیلم روهم نوشتم و بلند شدم.
بعد از اینکه برگه مو تحویل مراقب دادم از در مدرسه بیرون رفتم و همون خانومه که اسمش مریم بود با خنده به سمتم اومد و سفت بغلم کرد و ازم تشکر کرد.
یکم باهاش خوش و بش کردم که چشمم افتاد به ارش که دست به سینه تکیه زده به ماشین خوشگلش و با لبخند منو نگاه میکنه.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۴۴.۰k
۱۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.