رمان ماهک پارت 142
#رمان_ماهک #پارت_142
اینبار از رژ صورتی کمرنگ استفاده کردم و موهامم تا جایی که میشد بیرون نزاشتم چون ارش به شدت روی این دومورو حساس بود.
عطرمو به خودم زدم و اخرین نگاه رو توی اینه به خودم انداختم که ارش اومدش داخل و با لبخند نگاهم کرد اروم اومد سمتم و دستشو دو طرف سرم گزاشت و اروم و عمیق پیشونیم رو بوسید.
منم روی پنجه پا استادم و گونه شو بوسیدم و بعدم جای رژمو با دست پاک کردم و ریزخندیدم.
دستمو گرفت و گفت بریم شیطون خانوم و باهم از در بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم.
بالاخره رسیدیم به رستوران دوست آرش با ورودمون دوستش به سمتمون اومد و با ارش خوش و بش کرد و خیلی همدیگه رو تحویل گرفتن و انگار تازه متوجه من شد چون برگشت سمتم و با تعجب نگاهی بم انداخت.
ارش لبخندی زد و گفت ایشون خانومم هست حمید جان. دوستش با حیرت نگاهی بم انداخت و گفت خوشبختم خانوم خیلی خوش امدین. منم متقابلا اظهار خوشالی کردم و نشستیم.
با حرص به میز روبروییمون خیره شدن بودم که داشتن ارشو درسته قورت میدادن.
مشغول خوردن غذا بودیم که یکی ازون دخترا اومد سرمیزمون و رو به ارش گفت: آقا میشه لطفا یه عکس از ما بندازین و همزمان گوشیش رو هم به سمتش ارش گرفت.
عصبی نگاهی بش انداختم و گفتم این همه ادم الاف الان فقط شوهر من میتونه ازتون عکس بندازه؟
با تعجب نگاهی بهمون انداخت و گفت عه وا شوهرته؟ من فک میکردم داداشتهههه
نفسمو با حرص بیرون دادم و گفتم اگر اجازه بدی اره شوهرمه الانم مزاحمی اینجا
پشت چشمی نازک کرد و گفت خیله خب بابا و روشو برگردوند و با حرص رفت و همونطور که داشت میرفت گفت دختره ی پاچه پاره
ارش خنده ای کرد و گفت خوردی دختره رو نگاه حرصی بش انداختم و گفتم همش تقصیر توعه با چشمای گشاد شده گف بمنننن جه ماهک عههه. عصبی نگاش کردم و گفتم بامن بحث نکن مقصر تویی.
خنده ای کرد و گفت باشه قبول مقصر منم حالا شامتو بخور ببینم ماه من.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
اینبار از رژ صورتی کمرنگ استفاده کردم و موهامم تا جایی که میشد بیرون نزاشتم چون ارش به شدت روی این دومورو حساس بود.
عطرمو به خودم زدم و اخرین نگاه رو توی اینه به خودم انداختم که ارش اومدش داخل و با لبخند نگاهم کرد اروم اومد سمتم و دستشو دو طرف سرم گزاشت و اروم و عمیق پیشونیم رو بوسید.
منم روی پنجه پا استادم و گونه شو بوسیدم و بعدم جای رژمو با دست پاک کردم و ریزخندیدم.
دستمو گرفت و گفت بریم شیطون خانوم و باهم از در بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم.
بالاخره رسیدیم به رستوران دوست آرش با ورودمون دوستش به سمتمون اومد و با ارش خوش و بش کرد و خیلی همدیگه رو تحویل گرفتن و انگار تازه متوجه من شد چون برگشت سمتم و با تعجب نگاهی بم انداخت.
ارش لبخندی زد و گفت ایشون خانومم هست حمید جان. دوستش با حیرت نگاهی بم انداخت و گفت خوشبختم خانوم خیلی خوش امدین. منم متقابلا اظهار خوشالی کردم و نشستیم.
با حرص به میز روبروییمون خیره شدن بودم که داشتن ارشو درسته قورت میدادن.
مشغول خوردن غذا بودیم که یکی ازون دخترا اومد سرمیزمون و رو به ارش گفت: آقا میشه لطفا یه عکس از ما بندازین و همزمان گوشیش رو هم به سمتش ارش گرفت.
عصبی نگاهی بش انداختم و گفتم این همه ادم الاف الان فقط شوهر من میتونه ازتون عکس بندازه؟
با تعجب نگاهی بهمون انداخت و گفت عه وا شوهرته؟ من فک میکردم داداشتهههه
نفسمو با حرص بیرون دادم و گفتم اگر اجازه بدی اره شوهرمه الانم مزاحمی اینجا
پشت چشمی نازک کرد و گفت خیله خب بابا و روشو برگردوند و با حرص رفت و همونطور که داشت میرفت گفت دختره ی پاچه پاره
ارش خنده ای کرد و گفت خوردی دختره رو نگاه حرصی بش انداختم و گفتم همش تقصیر توعه با چشمای گشاد شده گف بمنننن جه ماهک عههه. عصبی نگاش کردم و گفتم بامن بحث نکن مقصر تویی.
خنده ای کرد و گفت باشه قبول مقصر منم حالا شامتو بخور ببینم ماه من.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۵۰.۸k
۱۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.