پارت ( ۵ )
پارت ( ۵ )
وقتی بچتو دزدید تا بهت نزدیک بشه......
( پرش زمانی به ساعت ۶:۳۰ )
نگاهی به ساعت کردم پاشدم رفتم سمت حموم و دوش کوتاهی گرفتم و بعد از چند مین بعد امدم بیرون موهامو خشک کردم و یه آرایش ملایم کردم لباس خوشگلی پوشیدم کیف و کفشم و برداشتم از نینا و لنا خدافظی کردم و به سمت بار حرکت کردم چند دقیقه بعد ماشینو پارک کردم و وارد بار شدم و شروع به کار کردم
( ویو جیمین )
بادیگارد : ارباب نتونستیم
_چی گفتی
بادیگارد : ببخشید ارباب ولی نتونستیم جاسوس رو پیدا کنیم
_اشغالای بی مصرف ( داد )
_پس حقوقتونو برای چی میگیرین برای بی لیاقتیتون ( عصبی )
_این ماه حقوقی نمیگیرد
رفتم سمت پارکینگ حیاط عمارت سوار ماشینم شدم از عمارت زدم بیرون و به باری که توی مرکز شهر معروف بود حرکت کردم تنها جایی که میشد آروم شم بار بود
( چند دقیقه بعد )
وارد بار شدم و چند ویسکی سفارش دادم حین خوردن بودم که چشمم خورد به دختر روبه روم حواسم پرتش شده بود که اصلا نفهمیدم دارن صدام میزنن از افکارام امدم بیرون که شوگا رو دیدم که داره صدام میزنه
شوگا : هی جیمین شی حواست کجاس
_اه هیونگ اصلا نفهمیدم داری صدام میکنی ببخشید
شوگا : چیشد جاسوس رو پیدا کردی
_نه هیونگ نتونستم
شوگا : کوک سعی کن پیداش کنی اگه همه چی رو به پلیس خبر بده میخوای چیکار کنی
_اه باشه سعیمو میکنم هیونگ
( یک ساعت بعد )
بعد از چند ویسکی بلخره تونستم آروم شم شوگا هم داشت با نامجون هیونگ که چند دقیقه پیش آمد صحبت میکرد حواسم فقط به دختر روبه روم بود
نامجون : هی جیمین چیشده فقط داری به اون دختر نگاه میکنی
_عا نه هیچی نیست
شوگا : اره ما هم باور کردیم
بعد از چند ساعت جیمین و نامجون رفتن من به خاطر اون دختر نرفتم تقریباً بار خالی بود رفتم سمتش و از پشت بهش چسبیدم و دستمو به باسنش و بدنش حرکت میدادم
_چی میشه اگه امشب این بدن زیرم باشه
+چیکار دارین میکنین..........
نظرتونو بگیننننننن ❤️ 🖤
وقتی بچتو دزدید تا بهت نزدیک بشه......
( پرش زمانی به ساعت ۶:۳۰ )
نگاهی به ساعت کردم پاشدم رفتم سمت حموم و دوش کوتاهی گرفتم و بعد از چند مین بعد امدم بیرون موهامو خشک کردم و یه آرایش ملایم کردم لباس خوشگلی پوشیدم کیف و کفشم و برداشتم از نینا و لنا خدافظی کردم و به سمت بار حرکت کردم چند دقیقه بعد ماشینو پارک کردم و وارد بار شدم و شروع به کار کردم
( ویو جیمین )
بادیگارد : ارباب نتونستیم
_چی گفتی
بادیگارد : ببخشید ارباب ولی نتونستیم جاسوس رو پیدا کنیم
_اشغالای بی مصرف ( داد )
_پس حقوقتونو برای چی میگیرین برای بی لیاقتیتون ( عصبی )
_این ماه حقوقی نمیگیرد
رفتم سمت پارکینگ حیاط عمارت سوار ماشینم شدم از عمارت زدم بیرون و به باری که توی مرکز شهر معروف بود حرکت کردم تنها جایی که میشد آروم شم بار بود
( چند دقیقه بعد )
وارد بار شدم و چند ویسکی سفارش دادم حین خوردن بودم که چشمم خورد به دختر روبه روم حواسم پرتش شده بود که اصلا نفهمیدم دارن صدام میزنن از افکارام امدم بیرون که شوگا رو دیدم که داره صدام میزنه
شوگا : هی جیمین شی حواست کجاس
_اه هیونگ اصلا نفهمیدم داری صدام میکنی ببخشید
شوگا : چیشد جاسوس رو پیدا کردی
_نه هیونگ نتونستم
شوگا : کوک سعی کن پیداش کنی اگه همه چی رو به پلیس خبر بده میخوای چیکار کنی
_اه باشه سعیمو میکنم هیونگ
( یک ساعت بعد )
بعد از چند ویسکی بلخره تونستم آروم شم شوگا هم داشت با نامجون هیونگ که چند دقیقه پیش آمد صحبت میکرد حواسم فقط به دختر روبه روم بود
نامجون : هی جیمین چیشده فقط داری به اون دختر نگاه میکنی
_عا نه هیچی نیست
شوگا : اره ما هم باور کردیم
بعد از چند ساعت جیمین و نامجون رفتن من به خاطر اون دختر نرفتم تقریباً بار خالی بود رفتم سمتش و از پشت بهش چسبیدم و دستمو به باسنش و بدنش حرکت میدادم
_چی میشه اگه امشب این بدن زیرم باشه
+چیکار دارین میکنین..........
نظرتونو بگیننننننن ❤️ 🖤
۱۱.۲k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.