تصور کن تیهونگ مافیا و معلم سخت گیر
ویو او.ت
تیهونگ صدام زد رفتیم تو ماشین
من نشستم عقب از دیروزم اعصبانی تر بود
تا رسیدیم امارت من سریع دویدم رفتم تو اتاقم درم قفل کردم چون میدونستم جانم در خطر است تیهونگ آمد جلو در اتاق میگفت : بیا بیرون کاریت ندارم
ا.ت : واقعا ددی
تیهونگ : اره تو بیا بیرون
منم باورم شد رفتم بیرون خدایا چشمتون روز بد نبینه با شلاق افتاد به جونم
ا.ت : نگا داره
ادمین دیدن خر صفا داره 🤣
ا.ت : زهر مار
دیگه موقع ناهار شد آدمین می خواست یه چیزی به تیهونگ بگه
ویو ته
ادمین داشت به من میگفت یه شخصیت دیگه داره اضافه میشه
ته: کی هست
ادمین : نفس خودم
ته : خب می خوای چیکار کنی
نفس: منم می خوام بیام مدرسه مافیا ها
ته : باشه
نفس تو ذهنش : چقدر هم عالی چقدر برات مهم بود
ویو ا.ت
ناهار که خوردم رفتم مشغامو نوشتم با نفس دفاع شخصی کار کردم اصلا چرا این دفاع شخصیش از من بهتر
ولش
رفتم تو گوشی معلم ریاضی فردا نمی یاد هوراااااااا ادامه پیام خب بچه ها از اونجایی که دو زنگ با من کلاس داشتید دو زنگ با آقای کیم کل روز دیگه با آقای کیم کلاس دارید نههههههههه
شب شد شام خوردیم خوابیدیم
صبح روز بعد
رفتم صبحانه خوردم از تیهونگ پرسیدم چرا نفس نیست جواب داد : اون آیا با ما زندگی میکنه که بینم کجاست و ادامه روتین صبحم
ویو نفس
شب نتونستم جایی برا خواب پیدا کنم لباس مدرسه هیچی هم نگرفتم خب دوستان برای من هم سلوات محمدی بفرستید که بد بخت شدم سریع به سمت مدرسه حرکت کردم راستی بوی مشروبم میدادم خلاصه رفتم مدرسه ا.ت رو دیدم رفت سمت یک کلاس منم رفتم همونجا نشستم تیهونگ آمد سر کلاس فهمید یکی بوی مشروب میده از همه پرسید همه با دست من رو نشون دادن چقدر همه آدم فروشن
تیهونگ : تو مشروب خوردی ( داد )
نفس: نه
تیهونگ : چرا لباس فرم مدرسه رو نگرفتی
نفس: نمی دونستم باید از کجا بگیرم ( گریه )
خدا رو شکر نرفتم دفتر
مدرسه تمام شد
می خواستم برم دنبال فرم مدرسه او اینا که تیهونگ می هام رو کشید
نفس : چرا موهام میکشی
تیهونگ : خفه
نفس تو ذهنش: چه غلطی کردیم آمدیم اینجا ها
تیهونگ صدام زد رفتیم تو ماشین
من نشستم عقب از دیروزم اعصبانی تر بود
تا رسیدیم امارت من سریع دویدم رفتم تو اتاقم درم قفل کردم چون میدونستم جانم در خطر است تیهونگ آمد جلو در اتاق میگفت : بیا بیرون کاریت ندارم
ا.ت : واقعا ددی
تیهونگ : اره تو بیا بیرون
منم باورم شد رفتم بیرون خدایا چشمتون روز بد نبینه با شلاق افتاد به جونم
ا.ت : نگا داره
ادمین دیدن خر صفا داره 🤣
ا.ت : زهر مار
دیگه موقع ناهار شد آدمین می خواست یه چیزی به تیهونگ بگه
ویو ته
ادمین داشت به من میگفت یه شخصیت دیگه داره اضافه میشه
ته: کی هست
ادمین : نفس خودم
ته : خب می خوای چیکار کنی
نفس: منم می خوام بیام مدرسه مافیا ها
ته : باشه
نفس تو ذهنش : چقدر هم عالی چقدر برات مهم بود
ویو ا.ت
ناهار که خوردم رفتم مشغامو نوشتم با نفس دفاع شخصی کار کردم اصلا چرا این دفاع شخصیش از من بهتر
ولش
رفتم تو گوشی معلم ریاضی فردا نمی یاد هوراااااااا ادامه پیام خب بچه ها از اونجایی که دو زنگ با من کلاس داشتید دو زنگ با آقای کیم کل روز دیگه با آقای کیم کلاس دارید نههههههههه
شب شد شام خوردیم خوابیدیم
صبح روز بعد
رفتم صبحانه خوردم از تیهونگ پرسیدم چرا نفس نیست جواب داد : اون آیا با ما زندگی میکنه که بینم کجاست و ادامه روتین صبحم
ویو نفس
شب نتونستم جایی برا خواب پیدا کنم لباس مدرسه هیچی هم نگرفتم خب دوستان برای من هم سلوات محمدی بفرستید که بد بخت شدم سریع به سمت مدرسه حرکت کردم راستی بوی مشروبم میدادم خلاصه رفتم مدرسه ا.ت رو دیدم رفت سمت یک کلاس منم رفتم همونجا نشستم تیهونگ آمد سر کلاس فهمید یکی بوی مشروب میده از همه پرسید همه با دست من رو نشون دادن چقدر همه آدم فروشن
تیهونگ : تو مشروب خوردی ( داد )
نفس: نه
تیهونگ : چرا لباس فرم مدرسه رو نگرفتی
نفس: نمی دونستم باید از کجا بگیرم ( گریه )
خدا رو شکر نرفتم دفتر
مدرسه تمام شد
می خواستم برم دنبال فرم مدرسه او اینا که تیهونگ می هام رو کشید
نفس : چرا موهام میکشی
تیهونگ : خفه
نفس تو ذهنش: چه غلطی کردیم آمدیم اینجا ها
۳.۷k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.