فیک تهیونگ پادشاه قلبم
فیک تهیونگ پادشاه قلبم
( پارت۱۱)
از زبان تهیونگ
ات لیا چی میگفت
از زبان ات
میگفت مامانم داره میاد اونم که ببینی از منو لیا بدتره همچین قربون صدقت میره فقط نباید بفهمه از زمان گذشته اومدی تهیونگ اگه بدونه یه پسر بدون دلیل اومده خونمون هیچی دیگه تهیونگ گفت من جایی ندارم برم منم نگفتم تو برو فقط جلوی مامانم ادای دوس پسرمو دربیار تهیونگ لبشو کج کرد گفت باش این چرا همچین کرد از من خوشش نمیاد شب هم چیو اماده کردیم سه تایی صدای ماشین اومد همه رفتیم پشت در تهیونگ درو باز کرد مامانم اومد تهیونگ نگام کرد گفت مامانت اینه گفتم اره گفت این میخوره خواهرت باشه چقد دافه به تهیونگ نگاه کردم گفتم بعداز بابام دوتا شوهر کرده خب با تعجب نگام کرد گفت یعنی مامانت سه تا شوهرکرده گفتم نه چهارتابا یکی قبل بابام ازدواج کرده مامانم اومد داخل اول لیارو بغل کرد بعد منو به تهیونگ نگاه کرد گفت اینه دامادمون چقدر جذابه گفتم ماماااااان گفت بینیم بابا کی با تو حرف زد با دامادم حرف میزنم دستشو انداخت روی گردن تهیونگ بردش سرمیز شام لیا زد روی پیشونیش و چشم قوره رفت رفتم سمت اتاقم تهیونگ اومد بهش نگاه کردم گفتم تهیونگ دوست دارم گفت منم دوست دارم گرفتم اما من بخاطر مامانم نگفتم جدی دوست دارم اونم گفت منم جدی دوست دارم چشام سفیدشد تعجب کرده بودم میخواستم برم که برگردن و بوسیدم
( پارت۱۱)
از زبان تهیونگ
ات لیا چی میگفت
از زبان ات
میگفت مامانم داره میاد اونم که ببینی از منو لیا بدتره همچین قربون صدقت میره فقط نباید بفهمه از زمان گذشته اومدی تهیونگ اگه بدونه یه پسر بدون دلیل اومده خونمون هیچی دیگه تهیونگ گفت من جایی ندارم برم منم نگفتم تو برو فقط جلوی مامانم ادای دوس پسرمو دربیار تهیونگ لبشو کج کرد گفت باش این چرا همچین کرد از من خوشش نمیاد شب هم چیو اماده کردیم سه تایی صدای ماشین اومد همه رفتیم پشت در تهیونگ درو باز کرد مامانم اومد تهیونگ نگام کرد گفت مامانت اینه گفتم اره گفت این میخوره خواهرت باشه چقد دافه به تهیونگ نگاه کردم گفتم بعداز بابام دوتا شوهر کرده خب با تعجب نگام کرد گفت یعنی مامانت سه تا شوهرکرده گفتم نه چهارتابا یکی قبل بابام ازدواج کرده مامانم اومد داخل اول لیارو بغل کرد بعد منو به تهیونگ نگاه کرد گفت اینه دامادمون چقدر جذابه گفتم ماماااااان گفت بینیم بابا کی با تو حرف زد با دامادم حرف میزنم دستشو انداخت روی گردن تهیونگ بردش سرمیز شام لیا زد روی پیشونیش و چشم قوره رفت رفتم سمت اتاقم تهیونگ اومد بهش نگاه کردم گفتم تهیونگ دوست دارم گفت منم دوست دارم گرفتم اما من بخاطر مامانم نگفتم جدی دوست دارم اونم گفت منم جدی دوست دارم چشام سفیدشد تعجب کرده بودم میخواستم برم که برگردن و بوسیدم
۵.۳k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.