فیک تهیونگ پادشاه قلبم
فیک تهیونگ پادشاه قلبم
(پارت۱۲)
از زبان ات
رفتم توی اتاق تهیونگم پشت سرم امد سرشو گذاشت روی تخت چشماشو بست داشتم نگاش میکردم گفت خوشم نمیاد اینطوری نگام میکنی معذب میشم برای دومین بار بهش نگاه کردم رفتم سرمو روی سینش گذاشتم که خوابم برد
صبح ساعت ۷ بیدارشدم به تهیونگ نگاه کردم خواب بود رفتم دوش گرفتم حاضر شدم صبحانه رو لیا حاضر کرده بود صبحانه رو خوردیم منم رفتم و لیا هم رفت رسیدم شرکت هروزم مثل همیشه بود اومدم خونه وبه تهیونگ خیره شدم که مامانم گفت پدصگ کسی دوست پسر تو ازت نگرفت گمشو برو برام اب بیار گفتم اهههه اوف باشه چشم غوره رفتم براش یهو داد زد گفت وایسا دارم برات به تهیونگ گفتم الفرار رفتم اب اوردم لیا اومد داشت میخندید مامانم رفت سرویس که لیا گفت تبریک میگم تهیونگ دستگاه درس شد لبخندم محوشد یعنی چی شامو خوردیم رفتیم اتاق تهیونگ هم خوش حال بود هم ناراحت گفتم کی میخوای بری گفت فردا تا الانم خیلی دیر شده گفتم منم میام تهیونگ گفت چرند نگو گفتم منم میام همین که گفتم زنگ زدم و استفا دادم صبح ساعت ۷
تهیونگ از خواب بیدارشد گفت تو کی از خواب بیدار شدی گفتم نخوابیدم که فرار نکنی نگام کرد گفت باهم میریم منم بدون تو نمیتونم عشقم از اتاق رفتم بیرون مامانم گفت من دوساعت دیگه پرواز دارم میرم کانادا ساعت ۹ مامانم رفت لیاهم رفت من
موندم یه نامه نوشتم برای لیا
(پارت۱۲)
از زبان ات
رفتم توی اتاق تهیونگم پشت سرم امد سرشو گذاشت روی تخت چشماشو بست داشتم نگاش میکردم گفت خوشم نمیاد اینطوری نگام میکنی معذب میشم برای دومین بار بهش نگاه کردم رفتم سرمو روی سینش گذاشتم که خوابم برد
صبح ساعت ۷ بیدارشدم به تهیونگ نگاه کردم خواب بود رفتم دوش گرفتم حاضر شدم صبحانه رو لیا حاضر کرده بود صبحانه رو خوردیم منم رفتم و لیا هم رفت رسیدم شرکت هروزم مثل همیشه بود اومدم خونه وبه تهیونگ خیره شدم که مامانم گفت پدصگ کسی دوست پسر تو ازت نگرفت گمشو برو برام اب بیار گفتم اهههه اوف باشه چشم غوره رفتم براش یهو داد زد گفت وایسا دارم برات به تهیونگ گفتم الفرار رفتم اب اوردم لیا اومد داشت میخندید مامانم رفت سرویس که لیا گفت تبریک میگم تهیونگ دستگاه درس شد لبخندم محوشد یعنی چی شامو خوردیم رفتیم اتاق تهیونگ هم خوش حال بود هم ناراحت گفتم کی میخوای بری گفت فردا تا الانم خیلی دیر شده گفتم منم میام تهیونگ گفت چرند نگو گفتم منم میام همین که گفتم زنگ زدم و استفا دادم صبح ساعت ۷
تهیونگ از خواب بیدارشد گفت تو کی از خواب بیدار شدی گفتم نخوابیدم که فرار نکنی نگام کرد گفت باهم میریم منم بدون تو نمیتونم عشقم از اتاق رفتم بیرون مامانم گفت من دوساعت دیگه پرواز دارم میرم کانادا ساعت ۹ مامانم رفت لیاهم رفت من
موندم یه نامه نوشتم برای لیا
۶.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.