تک پارتی..وقتی فاش کردین که باهم قرار میذارین..
تک پارتی..وقتی فاش کردین که باهم قرار میذارین..
هردو ایدل موفق و معروفی بودین..هیچکس رو دست شما دونفر نمیزد..در کل شما دونفر کیپاپ رو به هرج و مرج تبدیل میکردین..
روزی دنیای کیپاپ به لرزه در اومد..اون روزی بود که فاش کردین باهم قرار میذارین..
درسته کمپانی هاتون یکی نبود..اما باز هم عاشق هم شده بودین..
کل کیپاپ و فندوم هاش حمایتتون میکردن..
البته هیت های خیلی وحشتناکی هم میگرفتین..اما این هیت ها دربرابر حمایت های مردم هیچ بود..
باهم خوشحال بودین...هیچ مشکلی باهم نداشتین..هردوتون مطمئن بودین هیچکس جلوی عشقتون بهم رو نمیگیره..
اما..اما روزی این عشق دچار مشکل شد که شایعه هایی درمورد مینهو با یکی دیگه پخش شد..
.
.
.
رو مبل جلوی تلوزیون نشسته بودی..پات روی اون یکی بود و با حالت دست به سینه با اخم به صفحه نمایش تلوزیون خیره شده بودی..
مینهو بالا سرت بود و دوتا دست هاش رو روی پشتیه مبل گذاشته بود
و با کلافگی به روبه روش خیره مونده بود..زبونش رو تو لپش فرو کرد و تکیش رو از مبل رفت..
-همش دروغ...همش دروغه..
خیلی اروم زیر لب گفت و سمت اشپزخونه رفت..لیوانی برداشت و پرش کرد..قلوپی ازش خورد و به جزیره وسط اشپزخونه تکیه داد..
از رو مبل بلند شدی و سمت مینهو رفتی..خیلی بیتفاوت از کنارش رد شدی..
مینهو تعجب کرد و لیوان تو دستش رو روی جزیره گذاشت..
-هی..این رفتار چیه..
حرفی نزدی..و همینطور پشت بهش موندی..
-تو فکر میکنی من بهت خیانت میکنم..
سمتش برگشتی و به کانتر پشتت تکیه دادی..
-نمیدونم..شاید..
با لحن سردی گفتی که تعجب مینهو بیشتر شد..سمتت اومد و دست هاش رو دو طرفت قرار داد..
-ببینم دیوونه شدی..
با لحن اغواگرانه و همینطور ارومی لب زد..
-برو اونور مینهو..
-صبر کن صبر کن..تو به من اعتماد نداری..
-مینهو عکس هارو ندیدی..تازه تو امروزی ها زیاد سرت تو..
با برخورد لب های گرم مینهو روی لب هات خفه شدی و ادامه ی حرفت رو خوردی..
شاید زیاده روی کرده بودی..اما اون عکس ها زیادی واقعی بودن..البته اگه هر کس دیگه ایی هم که بود اون عکس هارو باور میکرد..
مینهو لب خیلی اروم لب هاش رو روی لب هات به حرکت درمیاورد..دستش رو سمت کمرت برد و تورو به خودش چسبوند..
نفس های داغ و عصبیش رو تو صورتت خالی میکرد..بعد از چند دقیقه بوسیدنت برای اینکه نفسی تازه کنه ازت دل کند..
با عصبانیت بهش خیره شدی..
-داری چه غل..
انگشت اشارش رو روی لب هات قرار داد
-هیشش..ساکت باش..
سمتت اومد و براید استایل بغلت کرد ..و با خماری بهت خیره شد..
-نترس..دوباره کاری میکنم که بهم اعتماد کنی..
متعجب بهش خیره شدی..
-بهت یاد میدم ..خیلی خوب بهت یادم میدم
هانورا
هردو ایدل موفق و معروفی بودین..هیچکس رو دست شما دونفر نمیزد..در کل شما دونفر کیپاپ رو به هرج و مرج تبدیل میکردین..
روزی دنیای کیپاپ به لرزه در اومد..اون روزی بود که فاش کردین باهم قرار میذارین..
درسته کمپانی هاتون یکی نبود..اما باز هم عاشق هم شده بودین..
کل کیپاپ و فندوم هاش حمایتتون میکردن..
البته هیت های خیلی وحشتناکی هم میگرفتین..اما این هیت ها دربرابر حمایت های مردم هیچ بود..
باهم خوشحال بودین...هیچ مشکلی باهم نداشتین..هردوتون مطمئن بودین هیچکس جلوی عشقتون بهم رو نمیگیره..
اما..اما روزی این عشق دچار مشکل شد که شایعه هایی درمورد مینهو با یکی دیگه پخش شد..
.
.
.
رو مبل جلوی تلوزیون نشسته بودی..پات روی اون یکی بود و با حالت دست به سینه با اخم به صفحه نمایش تلوزیون خیره شده بودی..
مینهو بالا سرت بود و دوتا دست هاش رو روی پشتیه مبل گذاشته بود
و با کلافگی به روبه روش خیره مونده بود..زبونش رو تو لپش فرو کرد و تکیش رو از مبل رفت..
-همش دروغ...همش دروغه..
خیلی اروم زیر لب گفت و سمت اشپزخونه رفت..لیوانی برداشت و پرش کرد..قلوپی ازش خورد و به جزیره وسط اشپزخونه تکیه داد..
از رو مبل بلند شدی و سمت مینهو رفتی..خیلی بیتفاوت از کنارش رد شدی..
مینهو تعجب کرد و لیوان تو دستش رو روی جزیره گذاشت..
-هی..این رفتار چیه..
حرفی نزدی..و همینطور پشت بهش موندی..
-تو فکر میکنی من بهت خیانت میکنم..
سمتش برگشتی و به کانتر پشتت تکیه دادی..
-نمیدونم..شاید..
با لحن سردی گفتی که تعجب مینهو بیشتر شد..سمتت اومد و دست هاش رو دو طرفت قرار داد..
-ببینم دیوونه شدی..
با لحن اغواگرانه و همینطور ارومی لب زد..
-برو اونور مینهو..
-صبر کن صبر کن..تو به من اعتماد نداری..
-مینهو عکس هارو ندیدی..تازه تو امروزی ها زیاد سرت تو..
با برخورد لب های گرم مینهو روی لب هات خفه شدی و ادامه ی حرفت رو خوردی..
شاید زیاده روی کرده بودی..اما اون عکس ها زیادی واقعی بودن..البته اگه هر کس دیگه ایی هم که بود اون عکس هارو باور میکرد..
مینهو لب خیلی اروم لب هاش رو روی لب هات به حرکت درمیاورد..دستش رو سمت کمرت برد و تورو به خودش چسبوند..
نفس های داغ و عصبیش رو تو صورتت خالی میکرد..بعد از چند دقیقه بوسیدنت برای اینکه نفسی تازه کنه ازت دل کند..
با عصبانیت بهش خیره شدی..
-داری چه غل..
انگشت اشارش رو روی لب هات قرار داد
-هیشش..ساکت باش..
سمتت اومد و براید استایل بغلت کرد ..و با خماری بهت خیره شد..
-نترس..دوباره کاری میکنم که بهم اعتماد کنی..
متعجب بهش خیره شدی..
-بهت یاد میدم ..خیلی خوب بهت یادم میدم
هانورا
۳۰.۸k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.