فیک عاشقت شدم
#فیک_عاشقت_شدم
#پارت_7
ویو آنا: هعییی بازم یع روز دیگه ~ گوشی رو از روی میز کنار تختم گرفتم ببینم ساعت چنده
جاننن ساعت ۷ مدرسه ها که تعطیله چرا انقدر زود بیدار شدم گوشی رو گذاشتم کنار میخواستم بخوابم که خوابم نمیبرد هعیی لعنتی حالا مدرسه باشه بزور باید بیدار بشم الان هم خوابم نمیبره هعیی اشکالی نداره گوشی رو گرفتم گفتم به ایملی زنگ بزنم بریم باهم بیرون
مکالمه آنا و ایملی
آنا: بوق بوق بوق(مثلا صدای زنگ زدنه)
ایملی: بله (با صدای خواب الود)
آنا: چه خبرع چقدر میخوابی تو.... زنگ زدم بگم که حاضر شو بریم بیرون
ایملی: جانن اسکول شدی رفتا ساعتو نگاه کردی ساعت ۷ صبحع ها روز تعطیل هم ولمون نمیکنی نه بزار بخوابم دیگه
آنا: نهه عمرا بزارم بخوابی بدو حاضر شو الان میام دنبالتا
ایملی: باشه حالا بزار بلند بشم
آنا: اوک پاشو حاضر شو گود بای
ایملی: بای
آنا: از رو تخت پاشدم تختمو مرتب کردم و رفتم به سمت سرویس بهداشتی کارای لازم رو انجام دادم و یه دوش ۱۵ دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون و سریع کارا رو انجام دادم موهامو خشک کردم و بهشون حالت دادم
یه لباس سیاه لش و شلوار بگ تنم کردم و رفتم سمت میز ارایشی گفتم اول صبحی کم ارایش کنم بهترع فقط یه ریمل و رژ کم رنگ زدم و گوشیو کیفمو گرفتم و از در رفتم بیرون رفتم دنبال ایملی
رسیدم خونه ایملی
آنا: از پایین داد زدم گفتم ایملی خرر بیا پایین
ایملی: متوجه صدایی شدم پنجره رو باز کردم دیدم آنا پایین داره صدام میکنه منم گفتم بله الاغغ اومدم پایین
آنا: اوکیه
ویو آنا: ایملی اومد پایین و راه افتادیم بعد ایملی گفت
ایملی: حالا اسکولم میخوایم بریم کجا این موقع صبح ساعت ۹
آنا: عامم خبب منم به اینجاش فک نکرده بودم خبب اول بریم کافه یه چیزی بخوریم...
ایملی: اوکیه بریم
ویو جونگکوک: امروز زود از خواب بیدار شدم چون با بچه ها قرار گذاشته بودیم بریم کافه لباسامو پوشیدم و راه افتادم به سمت خونه ی بچه ها رفتم دنبال تک تکشون و باهم رفتیم به سمت کافه ی
(سه می)
آنا: نظرت چیه بریم کافه ی( سه می)
ایملی: اومم اوکیه بریمم
آنا: بریمم
آنا ویو: منو ایملی رفتیم به سمت کافه ی سه می وقتی وارد شدیم متوجه ی چهره ی اشنایی شدم اه اعضا هم اینجا ان که منو ایملی رفتیم روی یه میز نشستیم اروم رفتیم که متوجه ی ما نشن چون خیلی ازشون خجالت میکشم با اینکه با همهشون دوستم
ایملی: آنا میگم اونجا رو ببین اعضا هم هستن
آنا: اسکول یواش حرف بزن صدامونو میشون
ایملی: خو چرا یواش حرف بزنیم مگه چیه صدامونو بشنون
آنا: اسکول من چون دوست ندارم بدونن ما اینجاییم چون اگه بفهمن میان سمت ما و من هم از خجالت اب میشم میرم زیر زمین
ایملی: اوکیه
ویو جونگکوک: با بچه ها وارد کافه شدیم نشستیم روی صندلی ها بعد از چند دقیقه دیدم آنا و ایملی اینجان گفتم بریم سمتشون و پیششون بشینیم ولی شاید نخان که ما بیایم پیششون (داش اونا قلط میکنن)
ویو ایملی: یه کرمی توی درونم فعال شده بود که میخواستم آنا رو اذیت کنم
ایملی: گارسون میشه بیاین اینجا
گارسون: بله بفرمایین
ایملی: من یه دونه ایسپک شکلاتی میخوام آنا تو چی میخوای
آنا: منم یع ایسپک شکلاتی
گارسون: چشم چند دقیقه دیگه حاضر میشه
ویو ایملی: میخواستم کرمم رو بریزم که گفتم...
خمارییی😂
حمایت کنید😊
شرط:
10 لایک
10 کامنت
نظرتون رو تو کامنت بهم بگید🤍🙃
#پارت_7
ویو آنا: هعییی بازم یع روز دیگه ~ گوشی رو از روی میز کنار تختم گرفتم ببینم ساعت چنده
جاننن ساعت ۷ مدرسه ها که تعطیله چرا انقدر زود بیدار شدم گوشی رو گذاشتم کنار میخواستم بخوابم که خوابم نمیبرد هعیی لعنتی حالا مدرسه باشه بزور باید بیدار بشم الان هم خوابم نمیبره هعیی اشکالی نداره گوشی رو گرفتم گفتم به ایملی زنگ بزنم بریم باهم بیرون
مکالمه آنا و ایملی
آنا: بوق بوق بوق(مثلا صدای زنگ زدنه)
ایملی: بله (با صدای خواب الود)
آنا: چه خبرع چقدر میخوابی تو.... زنگ زدم بگم که حاضر شو بریم بیرون
ایملی: جانن اسکول شدی رفتا ساعتو نگاه کردی ساعت ۷ صبحع ها روز تعطیل هم ولمون نمیکنی نه بزار بخوابم دیگه
آنا: نهه عمرا بزارم بخوابی بدو حاضر شو الان میام دنبالتا
ایملی: باشه حالا بزار بلند بشم
آنا: اوک پاشو حاضر شو گود بای
ایملی: بای
آنا: از رو تخت پاشدم تختمو مرتب کردم و رفتم به سمت سرویس بهداشتی کارای لازم رو انجام دادم و یه دوش ۱۵ دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون و سریع کارا رو انجام دادم موهامو خشک کردم و بهشون حالت دادم
یه لباس سیاه لش و شلوار بگ تنم کردم و رفتم سمت میز ارایشی گفتم اول صبحی کم ارایش کنم بهترع فقط یه ریمل و رژ کم رنگ زدم و گوشیو کیفمو گرفتم و از در رفتم بیرون رفتم دنبال ایملی
رسیدم خونه ایملی
آنا: از پایین داد زدم گفتم ایملی خرر بیا پایین
ایملی: متوجه صدایی شدم پنجره رو باز کردم دیدم آنا پایین داره صدام میکنه منم گفتم بله الاغغ اومدم پایین
آنا: اوکیه
ویو آنا: ایملی اومد پایین و راه افتادیم بعد ایملی گفت
ایملی: حالا اسکولم میخوایم بریم کجا این موقع صبح ساعت ۹
آنا: عامم خبب منم به اینجاش فک نکرده بودم خبب اول بریم کافه یه چیزی بخوریم...
ایملی: اوکیه بریم
ویو جونگکوک: امروز زود از خواب بیدار شدم چون با بچه ها قرار گذاشته بودیم بریم کافه لباسامو پوشیدم و راه افتادم به سمت خونه ی بچه ها رفتم دنبال تک تکشون و باهم رفتیم به سمت کافه ی
(سه می)
آنا: نظرت چیه بریم کافه ی( سه می)
ایملی: اومم اوکیه بریمم
آنا: بریمم
آنا ویو: منو ایملی رفتیم به سمت کافه ی سه می وقتی وارد شدیم متوجه ی چهره ی اشنایی شدم اه اعضا هم اینجا ان که منو ایملی رفتیم روی یه میز نشستیم اروم رفتیم که متوجه ی ما نشن چون خیلی ازشون خجالت میکشم با اینکه با همهشون دوستم
ایملی: آنا میگم اونجا رو ببین اعضا هم هستن
آنا: اسکول یواش حرف بزن صدامونو میشون
ایملی: خو چرا یواش حرف بزنیم مگه چیه صدامونو بشنون
آنا: اسکول من چون دوست ندارم بدونن ما اینجاییم چون اگه بفهمن میان سمت ما و من هم از خجالت اب میشم میرم زیر زمین
ایملی: اوکیه
ویو جونگکوک: با بچه ها وارد کافه شدیم نشستیم روی صندلی ها بعد از چند دقیقه دیدم آنا و ایملی اینجان گفتم بریم سمتشون و پیششون بشینیم ولی شاید نخان که ما بیایم پیششون (داش اونا قلط میکنن)
ویو ایملی: یه کرمی توی درونم فعال شده بود که میخواستم آنا رو اذیت کنم
ایملی: گارسون میشه بیاین اینجا
گارسون: بله بفرمایین
ایملی: من یه دونه ایسپک شکلاتی میخوام آنا تو چی میخوای
آنا: منم یع ایسپک شکلاتی
گارسون: چشم چند دقیقه دیگه حاضر میشه
ویو ایملی: میخواستم کرمم رو بریزم که گفتم...
خمارییی😂
حمایت کنید😊
شرط:
10 لایک
10 کامنت
نظرتون رو تو کامنت بهم بگید🤍🙃
۱۳.۴k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.