«چند پارتی از کوک»
«چند پارتی از کوک»
«وقتی بهت خیانت میکنه»
«درخواستی»
پارت: 1
یونا: سلام من یونا هستم 23 سالمه و منو کوک 2 ساله باهم ازدواج کردیم... چند روزیه که کوک باهام سرد رفتار میکنه و صبح میره سر کار و دیر وقت برمیگرده...
یونا: صبح ساعت ۸ از خواب بیدار شدم دیدم که کوک نیست حتما باز رفته سر کار هر روز سر صبح میره و ۲ شب برمیگرده بدجوری به کوک شک کرده بودم نکنه... نکنه که داره بهم خیانت میکنه... اعه نههه اصلاا کوک همچین کاری باهام نمیکنه
اخخخ سعی کردم به اینا فک نکنم و تختمو مرتب کردم رفتم حموم یه دوش 30 مینی گرفتم و. اومدم بیرون و کار های لازم رو انجام دادم و یه کراپ و دامن تنم کردم
حصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم برای کوک غذای مورد علاقه اش را درست کنم و براش ببرم
رفتم به سمت اشپز خونه و مشغول درست کردن کیمچی شدم
یونا: اخیش بالاخره تموم شد الان تقریبا ساعت ۱ ظهره
رفتم بالا و اماده شدم تا برم شرکت
غذا رو در یک ظرف ریختم و درش را بستم
و به راننده گفتم منو برسونه شرکت عا راستی کوک یک مافیا عه و توی شرکت کار میکنه خودم هم باورم نمیشه کع با یک مافیا ازدواج کردم
یونا: بعد از نیم ساعت بالاخره رسیدم وارد شرکت شدم همه بهم سلام کردن
رفتم طبقه ی بالا تو اتاق کوک... دیدم که کوک نیست
یونا: خانم کیم... خانم کیم
خانم کیم: بله خانم(منشی جونگکوکه)
یونا: عام.. میگم که کوک کجاست
خانم کیم: عاها اقای جئون یه کاری داشتن و رفتن بیرون
یونا: میدونی کجا رفته
خانم کیم: بله
یونا: برام اوکیشن رو بفذست
خانم کیم: چشم خانم
ویو یونا: از شرکت خارج شدم و خانم کیم لوکیشن رو برام فرستاد و به راننده گفتم بره به اونجا
یونا: بالاخره رسیدیم به راننده گفتم توی ماشین منتظرم باشه ظرف غذا هم در دستم گرفتم و از ماشین پیاده شدم
اینجا کلبه ای بود که کوک توی جنگل خریده بود
کوک اصن به اینجا سر نمیزد نزدیک ۱ ساله که اصن به اینجا نیومده بودیم
دیدم که ماشین کوک کنار کلبه پارک شده کنجکاو شدم
اروم اروم رفتم به سمت کلبه و در رو باز کردم.... با چیزی که دیدم ظرف غذا از دستم افتاد... اخع چطور ممکنه.. اون... اوننن....
حمایت کنید
شرط:
5 لایک
5 کامنت
نظرتون راجب (چند پازتی) چیه؟
«وقتی بهت خیانت میکنه»
«درخواستی»
پارت: 1
یونا: سلام من یونا هستم 23 سالمه و منو کوک 2 ساله باهم ازدواج کردیم... چند روزیه که کوک باهام سرد رفتار میکنه و صبح میره سر کار و دیر وقت برمیگرده...
یونا: صبح ساعت ۸ از خواب بیدار شدم دیدم که کوک نیست حتما باز رفته سر کار هر روز سر صبح میره و ۲ شب برمیگرده بدجوری به کوک شک کرده بودم نکنه... نکنه که داره بهم خیانت میکنه... اعه نههه اصلاا کوک همچین کاری باهام نمیکنه
اخخخ سعی کردم به اینا فک نکنم و تختمو مرتب کردم رفتم حموم یه دوش 30 مینی گرفتم و. اومدم بیرون و کار های لازم رو انجام دادم و یه کراپ و دامن تنم کردم
حصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم برای کوک غذای مورد علاقه اش را درست کنم و براش ببرم
رفتم به سمت اشپز خونه و مشغول درست کردن کیمچی شدم
یونا: اخیش بالاخره تموم شد الان تقریبا ساعت ۱ ظهره
رفتم بالا و اماده شدم تا برم شرکت
غذا رو در یک ظرف ریختم و درش را بستم
و به راننده گفتم منو برسونه شرکت عا راستی کوک یک مافیا عه و توی شرکت کار میکنه خودم هم باورم نمیشه کع با یک مافیا ازدواج کردم
یونا: بعد از نیم ساعت بالاخره رسیدم وارد شرکت شدم همه بهم سلام کردن
رفتم طبقه ی بالا تو اتاق کوک... دیدم که کوک نیست
یونا: خانم کیم... خانم کیم
خانم کیم: بله خانم(منشی جونگکوکه)
یونا: عام.. میگم که کوک کجاست
خانم کیم: عاها اقای جئون یه کاری داشتن و رفتن بیرون
یونا: میدونی کجا رفته
خانم کیم: بله
یونا: برام اوکیشن رو بفذست
خانم کیم: چشم خانم
ویو یونا: از شرکت خارج شدم و خانم کیم لوکیشن رو برام فرستاد و به راننده گفتم بره به اونجا
یونا: بالاخره رسیدیم به راننده گفتم توی ماشین منتظرم باشه ظرف غذا هم در دستم گرفتم و از ماشین پیاده شدم
اینجا کلبه ای بود که کوک توی جنگل خریده بود
کوک اصن به اینجا سر نمیزد نزدیک ۱ ساله که اصن به اینجا نیومده بودیم
دیدم که ماشین کوک کنار کلبه پارک شده کنجکاو شدم
اروم اروم رفتم به سمت کلبه و در رو باز کردم.... با چیزی که دیدم ظرف غذا از دستم افتاد... اخع چطور ممکنه.. اون... اوننن....
حمایت کنید
شرط:
5 لایک
5 کامنت
نظرتون راجب (چند پازتی) چیه؟
۱۶.۶k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.