sorry

sorry...
last part
ویو تهیونگ
۴ساعت بعد
چهار ساعته اینجا وایسادم..جونگ کوک..حالش بد شد و رفت آبی به دست و صورتش بزنه و بیاد...یکدفعه دکتر از اتاق عمل اومد بیرون..
سریع دویدم سمتش...
ته. دکتر چیشد..حال برادرم خوبه؟
دکتر. خوشبختانه حالشون خوبه..ولی فکر نکنم قلبشون همکاری بکنه..
ته. چی چی..میگید؟
دکتر. اومم.راستشش..تیر رو تونستیم در بیاریم ولی خب قلب جای حساسیه و برادرتون مشکل قلبی گرفته و امکان زنده موندنشون ۲۰٪ هستش..
یقشو گرفتم و چسبوندمش یه دیوار..
ته. چی...چی گفتی...ببین برادرم زنده نمونه...این بیمارستان رو رو سرت خراب میکنممم(عربده)
دکتر. شرمنده..من همه تلاشم رو کردم..ولی بقیش با خداست...
همونجا نشستم...امکان نداره...
دکتر برگشت و گفت...
دکتر. راستی ایشون بهوش اومده بودن ولی ما چون باهاشون کار داشتیم کمی طول کشید..و خب برادرتون گفت برید پیشش..در همین هین جونگ کوک هم اومد...باهم وارد اتاق شدیم...جیمین رو تخت بی حال دراز کشیده بود...جونگ کوک به سمتش دوید و گفت..
کوک. داداش برای چی انقدر نگرانمون کردی..ها نمیگی ما از ترس میمیریم..؟ (بغض)
جیمین با لبخندِ کمرنگ و بی جونی که همیشه به لب داشت گفت
جیمین. مگه نگفتم گریه نکن.بانی کوچولو..؟..مرد که گریه نمیکنه...میدونی که غم تو منم نارحت میکنه...
بعد نگاهی به من انداخت و رو به جونگ کوک انداخت و گفت..
جیمین. کوک من هوس آبمیوه کردم..میری برام بگیری؟
کوک. بگو حرف خصوصی دارم..و نمیخوام تو باشی..
جیمین با خنده گفت
جیمین. نه واقعا هوس کردم.
کوک. باشه خر شدم..
جونگ کوک که رفت جیمین بهم گفت
جیمین. بیا اینجا..بشین..
رفتم و رو صندلی کنار تخت نشستم..دستی به موهام کشید و با چشم هایی که پرده ای از اشک داشت گفت..
جیمین. معذرت میخوام..که برادر بدی بودم..راستش من نمیخواستم که ناراحتت کنم..من تو رو خیلی دوست دارم همون اندازه که جونگ کوک رو دوست دارم...
ته. داداش..من..معذرت میخوام..تو همیشه هوام رو داشتی ولی من بهت خیانت کردم..
جیمین. هیی این حرف هارو نگو...درسته هوات رو داشتم ولی تو هم برادر خوبی بودی...
انگار درد افتاده بود به تنش آخه یکدفعه رنگش پرید و صورتش مچاله شد...
ته. داداش خوبی..؟
جیمین. میدونی که همیشه هوات رو دارم..چه باشم چه نباشم..
ته. آ.آره
جیمین. تو هم هوای کوک رو داشته باش...
دستش رو گذاشت رو صورتم و گفت
جیمین. دوست دارم ببر کوچولو...