پارت315
#پارت315
روزبه کمی ب جلو خم شد و مچ دست فرشید را گرفت و دست هایش را از صورتش کنار کشید...
_ببین منو فرشید!
غصه ی چی رو میخوری؟
حل میشه همه چی داداش!
من خودم حواسم بت هست ، من باهات خب ؟غصه نخور ...
فرشید لب پایینی اش را گاز گرفت و سرش را تند تند تکان داد.
باید این روزهارا پشت سر میگذاشت ، باید!!!
روزبه دستش را رها کرد و ازجا بلند شد.
بخواب فردا باید بری تمرین،
نیم ساعت دیگ بت سر میزنم خواب نباشی خودت میدونی.
فرشید سرجایش دراز کشید .
_باشه شب بخیر...
روزبه شب بخیری گفت و چراغ را خاموش کرد و بیرون رفت .
فرشید ماند و ذهن آشوب و دل بی قرارش...
کمی از این پهلو به آن پهلو شد ولی هرچه تلاش کرد ، خوابش نبرد ،
طی یک تصمیم ناگهانی از جا بلند شد و گوشی اش را ار عسلی کنار تخت برداشت و شماره ی عاطفه را گرفت.
توقع زیادی بود که عاطفه بخواهد جوابش را بدهد ولی طاقت نداشت ،
میخواست شانس خودش را امتحان کند....
اما تنها چیزی ک شنید ، صدای بوق های متوالی بود و اینکه "مشترک مورد نظر پاسخ گو نمیباشد"
پوفی کشید و به صفحه ی گوشی اش خیره شد که پیامی از طرف عاطفه دریافت کرد بی درنگ پیام را باز کرد و بادیدین متن پیام همان یک ذره امیدی ک داشت از بین رفت!
"عاطفه رو رسوندم خونه ، گوشیش جا مونده تو ماشین، مطمئنم مشتاق شنیدنِ صدای من نیستی...
نوید"
عصبی گوشی را روی میز پرت کرد و پر حرص سرش را روی بالشت گذاشت !!
_لعنت ب همتون...
...
روزبه کمی ب جلو خم شد و مچ دست فرشید را گرفت و دست هایش را از صورتش کنار کشید...
_ببین منو فرشید!
غصه ی چی رو میخوری؟
حل میشه همه چی داداش!
من خودم حواسم بت هست ، من باهات خب ؟غصه نخور ...
فرشید لب پایینی اش را گاز گرفت و سرش را تند تند تکان داد.
باید این روزهارا پشت سر میگذاشت ، باید!!!
روزبه دستش را رها کرد و ازجا بلند شد.
بخواب فردا باید بری تمرین،
نیم ساعت دیگ بت سر میزنم خواب نباشی خودت میدونی.
فرشید سرجایش دراز کشید .
_باشه شب بخیر...
روزبه شب بخیری گفت و چراغ را خاموش کرد و بیرون رفت .
فرشید ماند و ذهن آشوب و دل بی قرارش...
کمی از این پهلو به آن پهلو شد ولی هرچه تلاش کرد ، خوابش نبرد ،
طی یک تصمیم ناگهانی از جا بلند شد و گوشی اش را ار عسلی کنار تخت برداشت و شماره ی عاطفه را گرفت.
توقع زیادی بود که عاطفه بخواهد جوابش را بدهد ولی طاقت نداشت ،
میخواست شانس خودش را امتحان کند....
اما تنها چیزی ک شنید ، صدای بوق های متوالی بود و اینکه "مشترک مورد نظر پاسخ گو نمیباشد"
پوفی کشید و به صفحه ی گوشی اش خیره شد که پیامی از طرف عاطفه دریافت کرد بی درنگ پیام را باز کرد و بادیدین متن پیام همان یک ذره امیدی ک داشت از بین رفت!
"عاطفه رو رسوندم خونه ، گوشیش جا مونده تو ماشین، مطمئنم مشتاق شنیدنِ صدای من نیستی...
نوید"
عصبی گوشی را روی میز پرت کرد و پر حرص سرش را روی بالشت گذاشت !!
_لعنت ب همتون...
...
۲.۲k
۲۷ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.