پارت316
#پارت316
با حسِ گرمای دستی روب پیشانی اش ، پلک هایش به هم خورد و چشمانش را باز کرد...
_بیدار شدی عزیزم؟
گیج مادرش را نگاه کرد !
کمی تکان خورد و لب باز کرد.
_خیلی وقته خوابیدم؟
غزاله موهای عاطفه را کنار زد و گفت:
_اره عزیزم ، به خاطر آرامبخشه!
دست غزاله را کنار زد و به سختی سرجایش نشست.
پتو را کنار زد و پاهایش را از تخت پایین گذاشت .
_مهربون شدی...
بدون اینکه به قیافه ی غزاله اهمیت بدهد یا گوش بدهد که چه جوابی داده است وارد سرویس اتاق شد و در را بست!
بدنش حس نداشت!
لرزش عجیبی را در کل تنش حس میکرد،
دستش را به لبه ی روشویی گرفت و سرش را خم کرد.
حالش خوب نبود ، حس شهر ویرانه ای را داشت بعد از جنگی سخت...
سرش را بالا گرفت و خودش را در آینه دید!
چه بلایی سرش آمده بود؟؟
شیر آب را باز کرد ومشت هایش را پر از آب کرد و به صورتش زد...
برای چند ثانیه ، فقط چند ثانیه ی کوتاه ، حس خوبی پیدا کرد از خنکی آب...
_عاطفه؟؟عاطفه؟؟
خوبی؟؟
شیر آب را بست و در را باز کرد!
رو به چهری نگران غزاله فقط به گفتن کلمه ی "خوبم" اکتفا کرد...
_خوبم...
...
با حسِ گرمای دستی روب پیشانی اش ، پلک هایش به هم خورد و چشمانش را باز کرد...
_بیدار شدی عزیزم؟
گیج مادرش را نگاه کرد !
کمی تکان خورد و لب باز کرد.
_خیلی وقته خوابیدم؟
غزاله موهای عاطفه را کنار زد و گفت:
_اره عزیزم ، به خاطر آرامبخشه!
دست غزاله را کنار زد و به سختی سرجایش نشست.
پتو را کنار زد و پاهایش را از تخت پایین گذاشت .
_مهربون شدی...
بدون اینکه به قیافه ی غزاله اهمیت بدهد یا گوش بدهد که چه جوابی داده است وارد سرویس اتاق شد و در را بست!
بدنش حس نداشت!
لرزش عجیبی را در کل تنش حس میکرد،
دستش را به لبه ی روشویی گرفت و سرش را خم کرد.
حالش خوب نبود ، حس شهر ویرانه ای را داشت بعد از جنگی سخت...
سرش را بالا گرفت و خودش را در آینه دید!
چه بلایی سرش آمده بود؟؟
شیر آب را باز کرد ومشت هایش را پر از آب کرد و به صورتش زد...
برای چند ثانیه ، فقط چند ثانیه ی کوتاه ، حس خوبی پیدا کرد از خنکی آب...
_عاطفه؟؟عاطفه؟؟
خوبی؟؟
شیر آب را بست و در را باز کرد!
رو به چهری نگران غزاله فقط به گفتن کلمه ی "خوبم" اکتفا کرد...
_خوبم...
...
۲.۴k
۲۷ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.