اربـاب.جـذاب.من.🕊💙
#اربـاب.جـذاب.من.🕊💙
#part_31
#دیانا
رفتم سمت در تا برن رستا رو صدا کنم که یهو در با شتاب باز شد و رستا با نیش باز پرید و گفت: ها چیه؟ زل زدید به من بریم دیگه وای اخجون خـرید
لبخندی زدم و ارسلان تک خنده ای کرد و گفت: قدت بلند شده بزرگ شدی ولے مغزت اندازه بچه دو سالس
رستا:عههه داداش اذیت نکن بریم دیانا بیا
رفتم سمتش که ارسلان جلوتر از ما رفت که رستا زد تو سرم گفتم: چته چرا میزنی
رستا:کوفت و چته مثل داریم میریم خرید برای جشن تو یه لبخندی بزن والا انگار نه انگار که جشنه
دیانا: وای رستا ول کن
رستا: ایش
رفتیم سمت ماشین و سوارش شدیم خواستم عقب بشینم که رستا هلم داد و جلو نشستم چشم غره ای براش رفتم که لبخندی زد
🕊💚
#ادامه.دارد
#رمان.واقعیت.ندارد.
#part_31
#دیانا
رفتم سمت در تا برن رستا رو صدا کنم که یهو در با شتاب باز شد و رستا با نیش باز پرید و گفت: ها چیه؟ زل زدید به من بریم دیگه وای اخجون خـرید
لبخندی زدم و ارسلان تک خنده ای کرد و گفت: قدت بلند شده بزرگ شدی ولے مغزت اندازه بچه دو سالس
رستا:عههه داداش اذیت نکن بریم دیانا بیا
رفتم سمتش که ارسلان جلوتر از ما رفت که رستا زد تو سرم گفتم: چته چرا میزنی
رستا:کوفت و چته مثل داریم میریم خرید برای جشن تو یه لبخندی بزن والا انگار نه انگار که جشنه
دیانا: وای رستا ول کن
رستا: ایش
رفتیم سمت ماشین و سوارش شدیم خواستم عقب بشینم که رستا هلم داد و جلو نشستم چشم غره ای براش رفتم که لبخندی زد
🕊💚
#ادامه.دارد
#رمان.واقعیت.ندارد.
۱۱.۳k
۲۱ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.