𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝⁹
ادامه فلش بک و خواندن دفتر چه خاطرات...
_________________________________________________________
جونگکوکی تا الان سکوت را ترجیح داده بود دستش را به نشانه ساکت کردن جیمین بالا آورد
از نگاه و اخم کیوت دختر ریز خنده ای کرد و گفت : شما کیم هایون دختر وزیر اعظم نیستید؟
هایون : گیرم که باشم ... چیزی به معلوماتتون اضافه شد؟
جونگکوک تا خواست زبان باز کند شمشیر زیر گردنش باعث سکوت شد !
مرد شمشیرش را بالا برد و خواست ضربه ای به ولیعهد سرزمین چوسان بزند که با برخورد چیزی به کمرش به پشت سرش نگاه کرد و با هایون پا به رهنه رو به رو شد
هایون : کجا رو مینگری بی فانوس مگه خودت مادر خواهر نداری ؟ برو واسه خودتو نگا کن ! منحرف •-•
جیمین که دختر دایی خنگش رو پوکر نگاه میکرد دست به کار شد و با مرد سیه پوش نبردی را آغاز کرد
هایونی که مغز نخودیش بالاخره فهمید هدف جونگکوک ، بود دستش رو گرفت و فرار کرد .
جونگکوک و هایون که به خوبی جیمین رو میشناختن و میدونستن بین این هفت آسمان و زمین کسی نمیتوان در شمشیرزنی حریفش شود ذهنشون رو روی فرار متمرکز کردن
هایون ، کوک رو کشید پشت یه اصطبل و دستش رو بر دهان پسر گذاشت...
هایون : یاع باید از اینجا بیرون بریم ... پشت اینجا به جنگل خلف قصر میرسه ...
دخترک حتی امان تایید کردن به کوک نداد و دستش رو کشید
ولیعهد که تا به حال فقط دستان خود را پشت کمر می انداخت و به آرامی قدم میزد و دویدن را تجربه نکرده بود نفس نفس زنان به دختر گفت : هع .. هع بسه دیگه هایون شی هع ...من تا حالا ندوییده بودم
هایون با عصبانیت به شونه ولیعهد میزنه و میگه : وااااتتتتتت! ؟ تا حالا ندوییده بودم 向__向(ادا بچمو در نیااار•-•) بیا ببینم الان هردومونو به کشتن می...
دخترک نفهمید چرا ... نفمید چجوری وقتی خنجر به سمت جونگکوک پرتاب شد خودش را سپر درد و تیزی خنجر کرد ...
[پایان فلش بک]
تهیونگ :تا همینجا ترجمه کردم ...
هایون احساس عجیبی بهش دست داده بود و کمی سردرد داشت ...
بچه ها به روی خودشون نیاوردن که نام بیست و هفتمین ملکه سرزمینشان با نام هایون یکیست ...
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝⁹
ادامه فلش بک و خواندن دفتر چه خاطرات...
_________________________________________________________
جونگکوکی تا الان سکوت را ترجیح داده بود دستش را به نشانه ساکت کردن جیمین بالا آورد
از نگاه و اخم کیوت دختر ریز خنده ای کرد و گفت : شما کیم هایون دختر وزیر اعظم نیستید؟
هایون : گیرم که باشم ... چیزی به معلوماتتون اضافه شد؟
جونگکوک تا خواست زبان باز کند شمشیر زیر گردنش باعث سکوت شد !
مرد شمشیرش را بالا برد و خواست ضربه ای به ولیعهد سرزمین چوسان بزند که با برخورد چیزی به کمرش به پشت سرش نگاه کرد و با هایون پا به رهنه رو به رو شد
هایون : کجا رو مینگری بی فانوس مگه خودت مادر خواهر نداری ؟ برو واسه خودتو نگا کن ! منحرف •-•
جیمین که دختر دایی خنگش رو پوکر نگاه میکرد دست به کار شد و با مرد سیه پوش نبردی را آغاز کرد
هایونی که مغز نخودیش بالاخره فهمید هدف جونگکوک ، بود دستش رو گرفت و فرار کرد .
جونگکوک و هایون که به خوبی جیمین رو میشناختن و میدونستن بین این هفت آسمان و زمین کسی نمیتوان در شمشیرزنی حریفش شود ذهنشون رو روی فرار متمرکز کردن
هایون ، کوک رو کشید پشت یه اصطبل و دستش رو بر دهان پسر گذاشت...
هایون : یاع باید از اینجا بیرون بریم ... پشت اینجا به جنگل خلف قصر میرسه ...
دخترک حتی امان تایید کردن به کوک نداد و دستش رو کشید
ولیعهد که تا به حال فقط دستان خود را پشت کمر می انداخت و به آرامی قدم میزد و دویدن را تجربه نکرده بود نفس نفس زنان به دختر گفت : هع .. هع بسه دیگه هایون شی هع ...من تا حالا ندوییده بودم
هایون با عصبانیت به شونه ولیعهد میزنه و میگه : وااااتتتتتت! ؟ تا حالا ندوییده بودم 向__向(ادا بچمو در نیااار•-•) بیا ببینم الان هردومونو به کشتن می...
دخترک نفهمید چرا ... نفمید چجوری وقتی خنجر به سمت جونگکوک پرتاب شد خودش را سپر درد و تیزی خنجر کرد ...
[پایان فلش بک]
تهیونگ :تا همینجا ترجمه کردم ...
هایون احساس عجیبی بهش دست داده بود و کمی سردرد داشت ...
بچه ها به روی خودشون نیاوردن که نام بیست و هفتمین ملکه سرزمینشان با نام هایون یکیست ...
۴.۰k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.