رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت¹⁰³
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
تفنگو گرفتم جلو و با احتیاط جلو رفتم.
یونگی الان دیگه باید با تهیونگ برسه اینجا.
صدای قدم های کسی میومد..
لحظه ای که سال ها منتظرش بودم..حالا رسید..
توی اون مه یکی تفنگشو گرفت جلوم.
لبخندی زدم و گفتم:منتظرت بودم..رزان!
پوزخندی زد.
رزان: منم چند ساله منتظر این لحظه بودم..اینکه ببینم چجوری با دستای خودم میمیری!
رفیق چند ساله ام..
حالا دشمن خونی منه!
من: برای چی اون همه عذاب کشیدم؟ برای چی اون همه اذیتم کردی؟وقتی کاری باهات نداشتم؟
رزان: نگو..نگو..تو و اون سوکجین اشغال زندگیمو نابود کردین..
و بعد دوباره با پوزخند ادامه داد:بابام یه شرکت بزرگ داشت،سوکجین به من و بابام پول زیادی بدهکار بود.
همون موقعه که بابای تو پول زیادی به سوکجین بدهکاره ولی به جاش تورو میده..
چون کم پول داشتیم و سوکجین پولمونو نداد خواهرم که بیماری قلبی داشت به خاطر اینکه پول عملشو ندادیم مرد..
شرکتمون قرض بالا اورد و ورشکست شدیم..
مادرم سکته کرد و بعد مدتی مرد..
بابام خونه نشین شد و مواد میکشید..
زندگیم نابود شد..به خاطر تو و سوکجین..
با تعجب به حرفاش گوش میدادم..
رزان:تصمیم گرفتم انتقام بگیرم..از کسایی که باعث شدن به این روز بیفتیم..
جراحی پلاستیک کردم تا جین منو نشناسه.
تازه فهمیدم چرا انقد پوستش صاف و بدون خال بود.
رزان: نزدیکت شدم..راجب تمام اتفاقا خبر دار شدم..و سعی کردم کاری کنم تا بمیرین.
اومدن اون دوتا مرد و گرفتن سوکجین که اخرشم تیر خورد..سم خوردنتون..اون مرده که داخل خیابون که میخواست بهت تجا*وز کنه و ابروی جین و برد..
چاقو خوردن یونگی..افتادنتون از اون برج..تصادف جینا و دزدیدنش و کشتنش.. دزدیدن تو..حتی..اون روز توی پارتی جیهوپ من به یکی دستور دادم یواشکی تحریک کننده توی شراب جین بریزه..
خشکم زده بود..
رزان:بمب گذاری اون روز..و کشتن جین هم کار من بود..حالا وقتشه تورو هم از سر راهم کنار بزنم!
بدنم سست شده بود..
حتی کشتن جین..کار رزان بوده؟
رزان: حالا وقتشه انتقاممو بگیرم..حتی اگه بمیرم!
پارت¹⁰³
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
تفنگو گرفتم جلو و با احتیاط جلو رفتم.
یونگی الان دیگه باید با تهیونگ برسه اینجا.
صدای قدم های کسی میومد..
لحظه ای که سال ها منتظرش بودم..حالا رسید..
توی اون مه یکی تفنگشو گرفت جلوم.
لبخندی زدم و گفتم:منتظرت بودم..رزان!
پوزخندی زد.
رزان: منم چند ساله منتظر این لحظه بودم..اینکه ببینم چجوری با دستای خودم میمیری!
رفیق چند ساله ام..
حالا دشمن خونی منه!
من: برای چی اون همه عذاب کشیدم؟ برای چی اون همه اذیتم کردی؟وقتی کاری باهات نداشتم؟
رزان: نگو..نگو..تو و اون سوکجین اشغال زندگیمو نابود کردین..
و بعد دوباره با پوزخند ادامه داد:بابام یه شرکت بزرگ داشت،سوکجین به من و بابام پول زیادی بدهکار بود.
همون موقعه که بابای تو پول زیادی به سوکجین بدهکاره ولی به جاش تورو میده..
چون کم پول داشتیم و سوکجین پولمونو نداد خواهرم که بیماری قلبی داشت به خاطر اینکه پول عملشو ندادیم مرد..
شرکتمون قرض بالا اورد و ورشکست شدیم..
مادرم سکته کرد و بعد مدتی مرد..
بابام خونه نشین شد و مواد میکشید..
زندگیم نابود شد..به خاطر تو و سوکجین..
با تعجب به حرفاش گوش میدادم..
رزان:تصمیم گرفتم انتقام بگیرم..از کسایی که باعث شدن به این روز بیفتیم..
جراحی پلاستیک کردم تا جین منو نشناسه.
تازه فهمیدم چرا انقد پوستش صاف و بدون خال بود.
رزان: نزدیکت شدم..راجب تمام اتفاقا خبر دار شدم..و سعی کردم کاری کنم تا بمیرین.
اومدن اون دوتا مرد و گرفتن سوکجین که اخرشم تیر خورد..سم خوردنتون..اون مرده که داخل خیابون که میخواست بهت تجا*وز کنه و ابروی جین و برد..
چاقو خوردن یونگی..افتادنتون از اون برج..تصادف جینا و دزدیدنش و کشتنش.. دزدیدن تو..حتی..اون روز توی پارتی جیهوپ من به یکی دستور دادم یواشکی تحریک کننده توی شراب جین بریزه..
خشکم زده بود..
رزان:بمب گذاری اون روز..و کشتن جین هم کار من بود..حالا وقتشه تورو هم از سر راهم کنار بزنم!
بدنم سست شده بود..
حتی کشتن جین..کار رزان بوده؟
رزان: حالا وقتشه انتقاممو بگیرم..حتی اگه بمیرم!
۳.۲k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.